ايرادی كه وارد است اين است كه اينها آن چيزی را كه قصد ضروریناميدند آنرا هم داخل در عبث كردند بخصوص در اصطلاح آخوند در صورتی كهچنين نيست ، تنفس را كه نمیتوان گفت فعل عبث است . درست است كهتنفس مبدأ فكری ندارد ولی مبدأ طبيعی دارد و كارهائی كه مبدأ طبيعیدارند مسخر عقلی هستند كه آن عقل فعال كار را حكيمانه و با غايت انجاممیدهد . تنفس فقط در اثر شوق ما نيست كه انجام میگيرد . پس كار عبث ،كاری است كه مبدأ فكری در آن دخالت ندارد و بعلاوه اينكه طبيعت هم درآن كمك و فعاليتی ندارد . مثلا عضله كه كار میكند خودش كه شعور ندارد ومبدأ فكری ندارد ولی در عين حال كارش غير حكيمانه و عبث نيست ، حكيمشانسان است و اين عضله در تسخير نفس انسان است . گفتيم كه فعل انسان مبادی متعددی طولی دارد كه بطور كلی آنرا در سهطبقه بيان میكنند : 1 - مبدأ قريب ، كه مبدأ مباشر است و همان نيروی جسمانی است .2 - مبدأ بعيد ، كه محرك مبدأ قريب است و عبارت است از قوای شوقيه( يا خوفيه ) كه همان حالت هيجانی است كه انسان به سوی معشوق و مطلوبپيدا میكند 3 - مبدأ ابعد ، كه مبدأ ادراك است كه شامل تخيل هم هست ( مقصود ازخيال ، ادراك جزئی است ) و گاهی مبدأ فكری است كه در آنجا تفكر ومحاسبه و سنجش و . . . است . در هر فعل از اين سه عامل چارهای نيست . چيزی كه هست اين است كه درقسمت ادراك ، گاهی تخيل ، گاهی فكر و گاهی هر دو دخيلند . همه اينمبادی هم غاياتی دارند . غايت قوه عامله همان حركت اعضاء و عضلات استبسوی وضعيت و محل مطلوب . قوه شوقيه هم بدون غايت نمیتواند باشد وغايتش |