میآيد آيا به همه علل و شرايطش قبلا وجود داشته يا وجود نداشته است ؟ شقاول كه نمیشود ، وگرنه لازم بود كه معلول هم وجود میداشت . پس لااقل بعضیاز علل و شرايط مقارن وجود معلول ، موجود شده است . اكنون نقل كلام در آنجزء علل كه مقارن وجود معلول بوجود آمدهاند ، میكنيم و همينطور . . . واين اشكال از اينجا سرچشمه میگيرد كه انفكاك معلول از علت محال است .و حال آنكه از طرف ديگر ما بالضروره در طبيعت میبينيم كه اشياء حادثند. روی آن حساب يا بايد هيچ چيز موجود نباشد يا همه چيز از قديم موجودباشد . اگر جواب بدهيم كه علت قديم ، قديم است و علت حادث ، حادث ،اشكال برطرف نمیشود . اينكه علت قديم قديم باشد درست . اما اينكه علتحادث هم بايد حادث باشد ، جور در نمیآيد ، چون اگر اين سلسله راغيرمتناهی هم فرض كنيم باز مجموعه آنها يك حادث است و علت میخواهد .و اگر اين سلسله را متناهی بدانيم باز بدتر میشو د ، چون آن حادث اولیبلا علت خواهد بود كه چنين چيزی غير ممكن است . اشكال ديگر اين است كهفلاسفه حادث را بالاخره معلول قديم میدانند . آن وقت اين ربط حادث بهقديم را چگونه حل كنيم ؟ اين مسأله ربط حادث به قديم در فلسفه مسألهبسيار مشكلی تلقی شده است . شيخ میگويد : انه لولا الحركه لوجب هذا الاشكال ، الا . . . ، چيزی كهاين مسأله را حل كند چيزی است كه از يك جهت حادث باشد و از يك جهتقديم و آن چيز حركت است كه از جهت قدمتش مخلوق قديم و از جهت حدوثشعلت حادثها است . حركت هم دو جور داريم : 1 - يكی مثل حادثات استكه اول دارد و مثلا آخر دارد . 2 - و يكی هم حركتی كه بعقيده قدما قديماست و آن حركت فلك است مثلا . پس مسأله به اين صورت حل میشود كهبگوئيم ماوراء طبيعت از ازل يك حركت ايجاد كرده است كه ذاتش تدرجاست . آنوقت معنی ندارد كه سؤال كنيم چرا همه اين حركت را يكجا خلقنكرد . میگوئيم كه اگر همه اين حركت را يكجا خلق میكرد ديگر آن حركتنمیبود . آن وقت حركت طبعا روی طبيعت اثرات مختلف میگذارد . حركتاز آن جهت كه يك امر بسيط دائم مستمر و متجدد ازلی است مربوط به قديماست و از آن جهت كه متجدد است |