جسما ، ثم تنقلب نقطه ، وهذا مع استحالته يوجب أن لا يكون كون النقطهمبدأ للجسم أولی من أن يكون الجسم مبدأ للنقطه بل هما يكونان من الامورالمتعاقبه علی موضوع واحد و ان كانت موادها مختلفه فلا توجد فی مادهالثنائيه وحده ، فلا تكون فی ماده الثنائيه وحدتان ، فلا توجد فی مادهالثنائيه ثنائيه ، ويلزم أن لا تكون هذه الاشياء البته معا " . آيا اين ماده واحد است كه گاهی معروض نقطه است و گاهی معروض خط وگاهی معروض سطح و گاهی معروض جسم ؟ يا ماده هر يك از اينها غير ازماده ديگری است ؟ اگر ماده اينها واحد باشد لازم میآيد كه اينها مانندصور متعاقبه باشند . زيرا اگر ما يك ماده داشته باشيم و صورتهای متعدد ،از آنجا كه ماده در آن واحد صورتهای متعدد را نمیگيرد ، اين صورتها رامتعاقبا میگيرد . يعنی گاهی اين صورت را میگيرد و گاهی آن صورت و گاهیصورت ديگر را . لهذا ، روی اين حساب ، يك ماده ممكن است گاهی وقتهاصورت جسميت را بگيرد و گاهی صورت سطحيت و گاهی صورت خطيت و گاهیصورت نقطه و يا ممكن است جسم باشد ، به خط تبديل شود ، خط باشد به جسمتبديل شود ، خط باشد به نقطه تبديل شود . يعنی اينها صورتهائی میشوند درعرض يكديگر كه عارض بر ماده میگردند . نظير صورت هوائيت و مائيت كهعارض ماده میشوند ، به اين ترتيب كه اين ماده گاهی هوا میشود و گاهیآب . صورتهائی هستند در عرض يكديگر . و در اين صورت هيچكدام را نمیشودگفت منشأ ديگری است . حال آنكه شما میخواهيد بگوئيد كه خط از نقطهدرست میشود و سطح از خط درست میشود و جسم از سطح درست میشود ، درحاليكه آنها صورتهائی هستند در عرض يكديگر . دليلی ندارد كه ما يكی ازاينها را مبدأ ديگری قرار دهيم . فرقی نمیكند كه بگوئيد نقطه مبدأ جسماست يا جسم مبدأ نقطه است . اما اگر بگوئيد مواد اينها مختلف و متعدد است و ماده اين صورت باماده آن صورت متفاوت است ، لازم میآيد كه در ماده ثنائيه نبايد وحدتوجود داشته باشد ، به اين دليل كه شما میگوئيد وحدت عارض مادهای میشودو نقطه را بوجود |