باشد ، حرفی كه خود هگل هم در آخر كار وقتی به اينجاها میرسيد میگفت بهاين معنا اجتماع نقيضين را محال میدانم . يعنی میفهميد كه بايد [ برایتوجيه شدن ] چيزی را بگويد و از آن چيز به اجتماع نقيضين تعبير میكرد اماوقتی در جای ديگر گرفتار میشد میگفت نه ، اجتماع نقيضين محال است وعلت اين تناقض در تعبير اين بود كه آنچه را او میگفت واقعا نه اجتماعنقيضين بود و نه اجتماع ضدين ، چيز ديگر بود . حركت و مسأله هوهويت اما مسأله هوهويت ريشهای ديگر دارد ، كه باز هم به مسأله حركت مربوطاست . اين را نيز در آن مقاله نگفتهايم و در آن جزوه نيست . آن مسألهاينست كه در باب حركت میگوئيم : ما حقيقه الحركه ؟ در اين موردتعريفهای مختلف كردهاند . تعريف معروف ارسطو همين است كه " كمالاول لما بالقوه من حيث انه بالقوه " كه از بهترين تعريفهائی است كهشده است ، خيلی هم دقيق و عالی است . بعضی از قدمای يونانی حتی گفتهاند" الحركه هو الغيريه " . يعنی در حركت جنبه غيريت را ديدهاند ، جنبهكثرت را . معنای اين تعبير اينست كه پس حركت يعنی هر چيزی خودشخودش نيست ، خودش غير خودش است و اين را ما تغير میگوئيم . ما الاندر باب حركت يا كلمه تغيير را بكار میبريم يا كلمه تغير را كه به معنیغير شدن است . میگوئيم " العالم متغير " يعنی در هر لحظهای خودش غيرخودش است . اين مطلب درست است ولی نه به معنای تعريف حركت . درحركت تغير و تغاير قطعا وجود دارد ، در عين حال وحدت هم وجود دارد ،اگر تغير مطلق میبود و اگر ماهيت حركت غيريت میبود ، در اينصورتماهيت حركت كثرت بود . يعنی توجيه حركت به اجزای لا يتجزا ، بدوناينكه هيچگونه پيوند وحدانی ميان مراتب حركت وجود داشته باشد . و حالآنكهپاورقی : > نسبی است و در مقولاتی كه حركات عرضی وجود دارد ، حركت در حركتاست . برای توضيح بيشتر به " نهايه الحكمه " حضرت علامه طباطبائی قدسسره و " حركت و زمان " ج 1 ، درسهای " اسفار استاد شهيد مطهری در قم" رجوع شود . ( ناشر ) |