وقتها شأنيت را به اعتبار ما مضی میگوئيم . مثل ادرب ، كه بنظرم به كسیكه دندانش افتاده میگويند به اعتبار اينكه شأنيت آن را دارد كه در يكزمانی ، اما زمان گذشته ، دندان داشته باشد . يا اينكه اصولا شأنيت درشخص نيست و در نوع است . مثل كور مادر زاد كه ما به او اعمی میگوئيمبه اعتبار اينكه نوع انسان شأنيت آن را دارد . گاهی حتی نوع هم شأنيترا ندارد بلكه به اعتبار اينكه جنس شأنيت را دارد لغت وضع میكنند .مثلا به عقرب اعمی میگويند به اعتبار اينكه جنس حيوان صلاحيت بصير بودنرا دارد . خوب ، اين مربوط به گذشته بود . تقابل تضاد در باب تضاد كه وارد شديم گفتيم كه تضادی كه اينجا به حسب اصطلاحمیگويند و در باب تقابل میآورند از احكام اغيار است ، يعنی اموری كهغير يكديگرند و با يكديگر در محل واحد و موضوع واحد قابل اجتماع نيستند .پس قهرا تضاد را درباره اموری میگويند كه حال در محلی باشند . اموری كهحال در يك محل نيستند اصطلاحا متضادين گفته نمیشود . مثلا نمیتوانيمبگوئيم اين چراغ ضد اين ضبط صوت است . ايندو نه ضدند و نه غير ضد . ضددر حالات میآيد ، يعنی در اموری كه حال در محل باشند . و چنانكه گفتيمميان اجناس عاليه هيچوقت تضاد نيست ، يعنی مقولات عاليه با يكديگرتضاد ندارند . جوهر كه اصلا حال در محلی نيست ، آن نه عرض هم با يكديگرقابل اجتماع هستند . يعنی كميت از آن جهت كه كميت است با كيفيت ازآن جهت كه كيفيت است تضاد ندارد و كميت و كيفيت با اضافه از آن جهتكه اضافه است تضاد ندارند و همه اينها با فعل يا با انفعال و يا با جدهتضاد ندارند . تضاد فقط در جائی هست كه دو عرض در جنس قريب با يكديگرشركت داشته باشند و در فصل قريب با يكديگر اختلاف داشته باشند . همهمتضادهای عالم در همين صورت است . و تضادی كه در اينجا میگويند به معنیدو امری است كه وارد بر موضوع واحدی بشوند ، و " بينهما غايه الخلاف "كه میگويند در همين جاست . غايه الخلاف يعنی در عين وحدت در جنس قريبدر امر ذاتيشان كه فصل باشد با يكديگر |