بنابراين نتيجه اخلاقی میگيرند . خود فردی ملاك جنگ و دعوا است اما منانسانی ، همان ديگران است ، و كار كردن برای ديگران مثل كار كردن برایخود است . میگويند اينكه در اخلاق بايد خود فردی را شكست برای تقويتخود نوعی و انسانی است . اين حرف خيلی مشهور شده است كه به اصطلاحمیخواهد هم [ نقش ] فلسفه هم اخلاق و هم مذهب را داشته باشد . اين سخن بی پايهترين نظر درباره كلی است . در باب كلی ، شيخ گفت اين نظريات قابل فرض است : 1 - يكی اينكه كلی وجود مستقل از افراد داشته باشد كه گفت برای ايننظر اصلا قائلی نيست . 2 - كلی در خارج وجود ندارد . 3 - كلی وجود دارد با افراد ، مثل دريا و امواج . 4 - كلی دو خود [ و فرد ] دارد . بايد پرسيد مقصود از فرد چيست ؟ آيا ميان فرد با كلی در خارج عينيتیهست يا نه ؟ يا بايد بگوئيم كه كلی در خارج وجود ندارد يا دارد ، اگرداشته باشد او همان فرد است . اصلا فرد يعنی وجود عينی كلی . بعد میآئيم سراغ اشتراك دو " من " يا منها . اين اشتراك ذهنی است. حرف آقايان جامع همه مفاسد در مسئله است . هم دارای مفاسد قول رجلهمدانی است و هم قول كسانی كه قائل به وجود كلی جدای از فرداند . ( رجلهمدانی میخواست بگويد در عين كثرت وحدت است ) بلی يك چيز هست . يكوقت انسان خود را در مقام نازل تصور و درك میكند و يك وقت آن منشريف را درك میكند ، كه در اين مقام تنازع نيست . تنازع در اين مراحلپائين است . ( آن مرحله مرحله « نفخت فيه من روحی »است ) . نحوه پيدايش كلی در ذهن شيخ بعد به يك مسئله ديگر اشاره میكند و آن اينكه كلی چگونه در ذهنپيدا میشود ؟ چطور صورتی در ذهن قابل صدق بر كثيرين میشود ؟ جواب |