من حيث هو كثير ، من حيث هو كثير موجود است و من حيث ديگر واحد است. و اين سخن درست نيست . كثير من حيث هو كثير از اين حيث حتی موجودهم نيست . اين مطلب چندان احتياجی به بحث ندارد و بعدها در فلسفهملاصدرا كه بنابر اصالت وجود بوده بيشتر بر اين مطلب تأكيد شده كه وجودو وحدت متساوقيناند . بحث ديگری هست راجع به اقسام وحدت . تقسيمی كه متأخرين كردهاند اگرچه خالی از خدشه نيست ولی باز بهتر از تقسيمی است كه شيخ كرده است .تقسيمی كه در منظومه به تبع تقسيم اسفار آمده به شكلی است و تقسيم شيخبه شكل ديگر . اين تقسيم شيخ چندان جامع هم نيست كه حالا عرض میكنم .شيخ میگويد اينها را در باب واحد گفته كه عين همان را اينجا هم گفتهاست : واحد يا بالعرض است يا بالذات . در واقع اين را میخواهد بگويدكه وحدت يا وحدت بالفعل و وحدت بالاضافه مثال میزند . وحدت بالاضافهيعنی اينكه دو شیء كه كثرت حقيقی دارند در يك صفت با يكديگر اشتراكداشته باشند و از اين جهت بگويند ما واحد هستيم ، ما دو تا يكی هستيم .اين وحدت در اصطلاح عرف و مخصوصا در امور اجتماعی خيلی رايج است . دونفر كه مثلا در وطن اشتراك دارند يا در دين يا زبان اشتراك دارندمیگويند ما يكی هستيم ، همه چون مسلمانيم يكی هستيم ، همه چون ايرانیهستيم يكی هستيم ، همه چون فارسی زبانيم يكی هستيم ، چون همه آسيائیهستيم يكی هستيم . در حاليكه در اينجا وحدتی در كار نيست ، افرادی هستندكثير من حيث هو كثير و هر يك غير از آن ديگری است ، وحدت واقعیندارند . ولی چنين است كه يك صفت كلی هم قائم به اين است و هم قائمبه آن ، اين صفت كلی يك مصداقش به اين قائم است و يك مصداقش قائمبه آن . اسلام ، عقيده اسلامی ، ايمان اسلامی يك امر كلی است . اين ايمانهم در اين [ فرد ] وجود دارد هم در آن و چون بين ايمان اين و ايمان آنشباهتی هست ، يعنی با هم وحدت بالنوع دارند ، و همه يك نوع ايمانهستند میگويند ما دو تا يكی هستيم ، در حاليكه آندو واقعا يكی |