حذف شدهها را بحساب نمیآوريم ، [ لذا تصور میشود كه آنهائی كه مصلحتیبر آنها مترتب نيست در اقليت هستند . ] اينستكه در تئوریايكه امروزبيشتر روی آن تكيه میكنند ( و در حرف داروين هم آمده است ) مسئله بقاءاصلح و بقاء انسب مطرح میشود ، نه اينكه طبيعت اصلح را انتخاب میكند ،يعنی طبيعت بسوی اصلح حركت میكند . پس مسئله مهم كه در آينده هم بايد روی همين بحث كنيم اينست كه ، آياطبيعت از اصل بسوی اصلح حركت میكند ، يا نه طبيعت كوركورانه كار خودرا انجام میدهد و آنچه كه اتفاقا اصلح است باقی میماند . البته طرح مسئله باينصورت ، اين اشكال را بوجود میآورد كه آنهائی كهصالح هستند اقل نيستند . ما میبينيم در ميان مليونها انسان كه متولدمیشوند ، همه خلقتشان نشان میدهد كه بر اساس يك هدف و غايتی است .اتفاقا در ميان مليونها انسان ، يك فرد ديده میشود كه اين عيب و نقص ،اين تشويه ، اين زايد در او وجود دارد . آنها پاسخ میدهند كه نه ، اگرمجموع را از اول خلقت تا كنون در نظر بگيريم اين جور نبوده كه آنهائی كهبر وفق نظام هستند اكثريت را تشكيل بدهند و آنهائيكه بر خلاف نظام هستنداقليت را تشكيل بدهند ، بلكه عكس اين است . طنز يك طنزی از " فرانسيس بيكن " در اين مورد نقل میكنند . ( او خودشفردی علم پرست بوده و به اصطلاح مذهبش همان علم بوده است ) كه يك روزبه كليسا میرود و میبينيد عكسهای زيادی را در آنجا به نمايش گذاشتهاند .میپرسد اينها چيست ؟ میگويند اينها كسانی هستند كه گرفتار بودند و بعدالتجاء جستند به مسيح و آنوقت نجات يافتند . گفت عكس آنهائی كهالتجاء كردند و كسی به فريادشان نرسيد كو ؟ میخواست بگويد كه مليونهانفر التجاء میكنند ، هيچ اثری بر آن مترتب نمیشود و عكس آنها را كسیاينجا نمیآورد فقط عكس آنهائی را میآورند كه به نتيجه رسيدند . اگرمیخواهيد بفهميد كه التجاءها به نتيجه میرسد |