3 - اما اگر چيزی كه علت خوانده میشود خارج از وجود و ذات شیء باشد ،يا چيزی است كه شیء بخاطر آن بوجود آمده است ، " علت غائی " ناميدهمیشود . 4 - و يا شیء از او بوجود آمده است كه " علت فاعلی " ناميده میشود.اكنون بايد درباره اين چهار قسم علت به بحث بپردازيم . آنچه كه درخارج از آن آگاهی داريم و میدانيم وجود دارد چيست ؟ آنچه كه در خارجمیتوانيم بدانيم اين است كه میبينيم كه يك شیء ، به ديگری وجود اعطاكند . اگر يك شیء موجد و خالق و آفريننده يك شیء ديگر باشد و معطی وجودبه شیء ديگر باشد اين را " علت فاعلی " میگوييم . و نيز در مواردیمیدانيم كه يك شیء كه از شیء ديگر بوجود میآيد فاعل و موجد ، ايجادشبرای يك هدف و غايتی است كه اگر آن هدف نبود ايجاد نمیكرد كه آنرامیگوئيم : مالاجله الوجود يا " علت غائی " . آنوقت اگر چيزی را كهايجاد میكنيم ابتدا به ساكن ايجاد كنيم ( كه خواهيم گفت چنين چيزی درطبيعت ممكن نيست ) ، و اگر چيزی را كه ايجاد میكنيم چيزی را به صورتشیء جديد درآوريم در اين صورت آن چيز اولی را كه قابل اين تغيير بود "ماده " و شكل جديد را " صورت " گوئيم . حال آيا ماده كه فاقد صورت است بخودی خود صورتی را كه نداشت میپذيرديا همانگونه كه در مصنوعات بشری تخته چوبها خود بخود به صورت صندلی درنمیآيد و . . . در طبيعت هم ماده نمیتواند بدون دخالت قوهای ، صورتجديدی را بپذيرد . در فلسفه ارسطوئی مادهای كه خود بخود تحولاتی بكندنداريم . ماده فقط میتواند صورت را بپذيرد . اما هر تحول يك " علتفاعلی " نيز لازم دارد . اين ، در مورد علت مادی و علت صوری و علت فاعلی ، ولی از اين مشكلتر، اين است كه آنچه را كه در دنيای انسان بعنوان علت غائی وجود داردآنرا به تمام طبيعت گسترش دهيم . در عالم انسان بطور قطع علت غائیوجود دارد ، اما آيا در جهان طبيعت نيز هر وقت تحولی بوجود میآيد برایيك غايتی است ؟ و آيا غايت با صورت متفاوت است و از نوع صورتديگری است كه |