را بلند كردم ، اراده میكنم دستم را پائين بياندازم دستم را پائينمیاندازم . در حالی كه اين اراده اول به اعصاب تعلق میگيرد . در حاليكهانسان اگر علم تشريح نخوانده باشد اصلا اطلاع ندارد كه عصبی هم وجود داردولی معذلك اين گونه تصرفات را نفس در اعصاب میكند بدون اينكه در شعورظاهر انسان اثری از آن باشد ، و بدون شك آن كار را برای غايتی انجاممیدهد . بنابراين معلوم میشود كه شعور و رويه و ادراك در ماهيت ذیغايت بودن فعل طبيعت تاثيری ندارد . ذی غايت بودن طبيعت در اين استكه توجه به سوی يك هدفی دارد و به سوی آن هدف متحرك است ، اعم ازاينكه مستشعر به آن هدف خود باشد يا نباشد . اين نشانهگيری در كارطبيعت هست ، مثل تيرانداز كه تير را بسوی يك نشانه خاصی پرتاب میكند، تير را میاندازد برای آنكه به آن نشانه برسد . تير به سوی آن هدف درحركت است میخواهد مستشعر باشد میخواهد نباشد . زشتيها ، نقص و زيادت هستند و هر دو از غايات بالعرض میباشند ايراد ديگری كه مخالفين غايت داشتن طبيعت مطرح میكردند مسئلهتشويهات است ، میگفتند اگر طبيعت هدف داشته باشد ، اينهمه آدمهایزشت ، هيكلهای زشت ، حيوانات نازيبا و ناقص را چرا ايجاد میكند .موجود هدفدار كوشش میكند آفريده خود را به زيباترين وجه ايجاد كند .پس چرا طبيعت اين موجودات ناقص را درست میكند ؟ اين اشكال دو قسمتمیشود : يك قسمت موجودات ناقص الخلقه مانند كور مادرزاد ، كر مادرزادو نظاير آنها . يك قسمت آنهائی كه خلقتهای زائد دارند . شيخ پاسخ آنهارا در دو قسمت بيان میكند . درباره ناقصها شيخ میگويد اين نقصها به علت قصور و عصيان ماده است .يعنی در مواردی به علل اتفاقی به همان معنا كه گفتيم ( يعنی غاياتبالعرض ) ماده در وضعيتی است كه قابليت دريافت يك صورت كامل راندارد . اينطور نيست كه شما فرض كردهايد كه در اينجا مادهای كه برايشامكان |