حركت اتصال واحد است ، متصل واحد است . و به همين جهت در حركتهوهويت صادق است . اگر ما حركت را به غيريت مطلق تفسير كنيم ،همانطور كه كلمه تغيير و تغيير اقتضا میكند و بگوئيم آنچه در حركت وجوددارد غيريت است و هويت و عينيت اصلا در حركت وجود ندارد ، در چنينصورتی حركت را مسخ كردهايم . و اينها بدون اينكه خود بخواهند حركت رانفی میكنند . حركت آنوقت حركت و سيلان و شدن و صيرورت است كه در عيناينكه يك حقيقت واحدی است در عين حال متغير است ، يك واحد سيال استكه هر مرتبهاش غير از مرتبه ديگر است . اگر مراتب را در نظر بگيريمغيريت حكمفرما است ولی در عين حال يك وحدت و اتصالی هم در بين است .اما اگر بگوئيم حركت غيريت مطلقه است معنايش اينست كه مثلا در يكحركت مكانی كه جسمی از آنجا تا اينجا آمده ، اين حركت تقسيم میشود بهميليونها بودن كه هر بودنش يك آن است آن يعنی جزء لا يتجزای زمان وبودن در اين آن غير از بودن در آن بعد است ، و اين به معنی وجود وانعدام است يعنی در اين آن بود و در آن ديگر دوباره وجود پيدا كرد بدوناينكه بودنش در آن اول و نقطه اول با بودنش در آن دوم و نقطه دومارتباطی داشته باشد ، مجموعهايست از ايجادها و انعدامها . بدين صورت :بودن در اين لحظه و در اين نقطه ، بعد از آن يك طرفه مانند ، و بعد بودندر لحظه بعد و نقطه بعد ، و بعد از آن دوباره يك طرفه مانند ، و بعد درلحظه بعد و نقطه بعد . اين ديگر حركت و شدن نيست ، نفی حركت است .اين چه شدنی است كه شما اسمش را شدن گذاشتهايد ؟ مثل اينست كه شيئی راكه در اين مكان وجود دارد ، بودنش در اين مكان را معدوم كنند و بودنشدر مكان بعد را ايجاد كنند كه اين خودش فی حد ذاته امری محال است و دراين صورت فرق نمیكند كه اين آنات مجاور باشند يا نه . مانند اينكه بودناين كتاب در اينجا را معدوم كنند و بودنش در آنجا را موجود كنند بدوناينكه بخواهد فواصل را هم طی كند . پس اگر حركت را غيريت مطلقه بدانيملازمهاش نفی هوهويت است و حركت را نفی كردهايم كه اساسا محال است .در حركت در عين اينكه غيريت حكمفرما است ، و لهذا به تغير هم تعبيرمیكنيم ، در عين حال يك وحدت هم حكمفرما است . و چون |