میكند . ما میخواهيم برای كار آتش از آنجهت كه آن لباس ، لباس فقيراست يك غايتی پيدا كنيم . میپرسند آقا چه حكمتی است كه اين جامه فقيرآتش میگيرد ؟ خيال میكند كه آتش اين پارچه را از آنجهت كه اين پارچهجامه فقير است میسوزاند كه يك عنوان بالعرض آنهم اعتباری و قراردادیاست كه ما در ميان خودمان بعنوان مالكيت گذاشتهايم و يك امر ذهنی وبشری است . از آن حيث میخواهد برای آن غايتی پيدا كند . در حاليكه آتشثوب فقير را از آن جهت كه ثوب فقير است نمیسوزاند و آن لباس از آنجهت محترق نمیشود ، بلكه از آن جهت كه پنبهای است مثل پنبههای ديگر ياپشمی است مثل همه پشمهای ديگر میسوزد . و هر كاری كه آتش در طبيعتمیكند همان غايت خاص كلی اوست كه به او داده شده است . توجيه مسئله ذبول و فساد در طبيعت در مسئله ذبول هم اين اشكال مطرح میشود كه اگر ما برای طبيعت نظام وغايت قائل شويم مشاهده میكنيم كه در كنار رشد و كمال در طبيعت ذبول وانحطاط و فنا نيز وجود دارد . پس بايد بگوئيم فنا و ذبول هم غايتطبيعت است و غايت نظام طبيعت انحطاط و نابودی و فرسودگی است .شيخ میگويد بله در آنجا هم طبيعت غايت دارد ، اما نه به اينصورت كهغايت بالذات طبيعت ذبول است . در اين موارد دو طبيعت مختلف عملیانجام میدهند كه نتيجه منتجه از آنها ذبول است . قدما قائل بودند حرارتغريزی كه در بدن اين انسان است كارش تحليل كردن است و وقتی تحليلمیكند ، بدن احتياج به بدل ما يتحلل پيدا میكند يعنی از يك طرف كه موادتحليل میرود از طرف ديگر بايد موادی جايگزين آنها شود . تا وقتی كه نقصیدر طبيعت پيدا نشده يا خود طبيعت ضعيف نشده اين عمل ادامه دارد . حالاچطور طبيعت ضعيف میشود مطلب ديگری است . به قول فلاسفه روح انسان دربدن هر چه بتدريج فعليت پيدا میكند و كمال خودش را میيابد ، فرق نمیكند كه اين كمال سعادت باشد يا شقاوت ، هر چه نفس بيشتر تجرد پيدامیكند بهمان نسبت علاقه تدبيریاش از |