است كه آن هم عين ذات است . همان كامل بودن ذات برای ذات ، منشأخلقت و تراوش افعال باری است . لذا گفتهاند اساس وجود عالم ، عشقاست . اكنون ممكن است اين سؤال به ذهن خطور كند كه چگونه قبلا علت غائی رااز علت فاعلی متمايز نمودند و اكنون میگويند علت غائی ، همان كمال علتفاعلی است . آخوند هم اين مطلب را تصريح كرده است كه حكماء ، دأبشاناين است كه خيلی از مطالب را در بدايات میگويند و در نهايت آنها راانكار میكنند ، نه اينكه در ابتدا دروغ گفته باشند بلكه چون مستمعيندرست درك نمیكنند و در نهايت هم كه مطلبی را میگويند نه از باب ايناست كه مطالب اولی را انكار كنند ، بلكه همان مطالب را در سطح ديگریبيان میكنند . فرق ميان غايت و خير پس از حل اشكالات و شبهاتی در مورد علت غائی اكنون مسأله ديگری رامطرح میكنيم كه آيا غايت و خير يك چيزند يا دو چيز ؟ . میدانيم كه ايندو لفظ گاهی در موارد متقارب استعمال میشوند ، گاه يك چيز را نسبت بهچيزی ، هم غايت میگوئيم و هم خير . حال آيا اين دو لفظ مترادفند و دارایيك معنی هستند و يا هر يك تعريف جداگانهای دارند ؟ و بعد ، آيا هر چهرا كه غايت بناميم خير هم میتوانيم بناميم و يا فقط در بعضی جاها اينطوراست ؟ شيخ میگويد : ان الغايه التی تحصل فی فعل الفاعل تنقسم الی قسمين :غايه تكون . . . يعنی غايت يا در فاعل است يا در منفعل و يا حتی درتعبير میكند كه يك وقت فعلی كه در موضوعی انجام میشود غايت در همانموضوع است و يك وقت در نفس فاعل است و يك وقت هم در هيچكدام نيست، بلكه در شیء ثالث |