اينطور نيست كه ممكن است به آن هدف برسد و ممكن است نرسد . بلكه درآن شرايطی كه طبيعت حركت میكند به سوی غايت خودش ، رسيدنش به غايتشضروری است . البته با اجتماع همه شرايطش . و آن غايت هم غايت بالذاتاست ، يعنی واقعا " ما لاجله الحركه " است ، اين حركت به خاطر آنهدف صورت گرفته است . بنابراين از نظر الهيون ، انسان كه در طبيعت پيدا شده است ، ( چهدفعه پيدا شده باشد و يا تدريجا اين از نظر فلسفه الهی فرق نمیكند . )طبيعت از نقطه شروع هر زمان را كه بخواهيد در نظر بگيريد از نقطه شروعشكه حركت كرده به سوی انسان حركت كرده . بنابراين انسان غايت بالذاتطبيعت است . پس اگر ما بخواهيم مدعای اين فلاسفه را ثابت كنيم ، بايد بگوئيم آنچهكه از نظامات در عالم به وجود آمده است ، غايت طبيعت است ، آن همغايت بالذات . ولی ما در باب غايات خوانديم كه ما غايت بالعرض همداريم . غايت بالعرض يعنی اينكه طبيعت به سوی يك هدفی حركت میكندولی لازمه تحقق آن هدف پيدايش يك امر ديگری است . آن هدف طبيعتمقارن است با يك امری كه طبيعت به خاطر آن امر كارش را انجام نمیدهد، بلكه بخاطر مقارن او انجام میدهد . ولی وجود آن غايت از اين مقارن لاينفك است . ما اسم آن را غايت بالعرض میگذاريم . آنوقت ضروريها ،يعنی آنها كه ضروری هستند ولی غايت نيستند ، اينها اموری هستند كه لازمهضرورت علت و معلولی است ولی در عين حال غايت طبيعت نيستند . يعنیطبيعت برای رسيدن به آنها حركت نمیكند . مثالی میزنيم : فرض كنيد باران میبارد . اين حركات ابرها و آن فعل وانفعالاتی كه در ابرها رخ میدهد و بعد قطرات باران كه پائين میآيد تماماينها حركات طبيعت است و طبيعت به سوی غاياتی میرود . حالا كه باراناز آن بالا به سوی پائين میآيد به سوی يك |