ميان دو شیء هيچ نياز و وابستگی نباشد ديگر هيچيك علت و معلول يكديگرنيستند و نيز اگر بستگی باشد ولی نه در اصل وجود و هستی باز عليت ومعلوليت در كار نيست . اين تعريف غير از تعريفی است كه در علوم طبيعی در مورد علت و معلولمیكنند ، كه میگويند هر گاه بين دو پديده تقارن میبينيم و يكی را پس ازديگری میبينيم اولی را علت و دومی را معلول میناميم . اگر تجربه ثابتكرد كه اينها دو شیء هستند كه با وجود يكی ، ديگری پشت سرش پيدا میشوداولی را علت و دومی را معلول میناميم . اين در واقع يك اصطلاح است كهبا اصطلاح فلاسفه متفاوت است . علت و معلول در اصطلاح فلاسفه و علت ومعلول در اصطلاح علمای طبيعی اشتراك لفظی دارند . زيرا در تعريف فلاسفهسخن از دو شیء است كه يكی در وجود نيازمند وجود ديگری است بطوری كه اگراولی نباشد هستی اين ديگری محال است . ولی در تعريف علمای طبيعی اصلانيازمندی در اصل هستی و محال بودن معلول به هنگام نبودن علت ، مطرحنيست ، و لذا از كجا معلوم است كه امر سومی نباشد كه علت برای هر دویاينها است . از نظر اين فلاسفه شرط علت و معلول اين نيست كه علت تقدم زمانی داشتهباشد بر معلول ، بلكه شرط عكس است ، اگر علت علت واقعی باشد معلولهمزمان با او موجود خواهد بود . نيازی كه بين علت و معلول است عميقتريننيازها است حتی عميقتر و شديدتر از نياز ما به هوا . ما به هوا احتياجداريم ، احتياجی مبرم ، اما اين نياز و احتياج غير از نياز معلول به علتاست . اقسام علل : ارسطو علل را به چهار دسته تقسيم كرده است . زيرا :1 - آنچيزی كه وجود يك شیء بسته به او است گاهی چيزی است كه ملاكفعليت اين شیء است ، يعنی فعليت پيدا كردن اين شیء از او است و اين ،" صورت " است . 2 - اگر آن چيز ، مناط بالقوه بودن اين شیء يعنی معلول باشد آن ، "ماده " است . |