از همه بالاتر موت است . موت كه يكی از افعال طبيعت است ، عدم ونيستی است موت كه نمیتواند غايت باشد برای طبيعت . بعد میگويند حقيقت اينستكه آنچه در طبيعت رخ میدهد همه در اثر اتفاقاست . منتهی بعضی از اين اتفاقات طوری است كه بر آن مصالحی مترتبمیشود ، آنوقت گمان میشود كه اين برای آن مصلحت بوجود آمده است . (مثل همان دندان كه گفتيم ) و الا بسياری از اتفاقات ديگر هست كه براينها هيچ مصلحتی مترتب نيست . در اينجا مطلب ديگری میباشد كه شيخ در اينجا نقل نكرده ولی در ابتدایسخنش اشاره به آن بود و امروز روی آن بيشتر تكيه میشود و آن اينستكهممكن است كسی بگويد كه اكثر حوادث كه در طبيعت رخ میدهد حوادثی استكه بر آنها مصلحت مترتب است و اقل ، آن چيزی است كه بر آن مصلحتمترتب نيست . پس معلوم میشود آنكه مصلحت بر او مترتب نيست استثنائیاست لعارض است . اصولا طبيعت كار خودش را برای غايتی انجام میدهد "قد يتفق " كه يك عارضی پيدا میشود و طبيعت را از مسير اصلی و فطریخودش منصرف میكند . ولی يك نكتهای كه در بعضی از كلمات " انباذقلس " هم بود و امروزهم بيشتر روی آن تكيه میشود مسئله " بقاء اصلح و بقاء انسب " است .يعنی افعالی كه از طبيعت صادر میشود از نظر اينكه بر اين افعال آثاری كهموافق مصلحت است ، مرتب بشود يا نشود علی السويه است و شايد بيشترآنها افعالی است كه هيچ مصلحتی بر آنها مترتب نيست ولی آنهائی كهمصلحتی بر ايشان مترتب نيست صالح برای بقا نيستند [ و باقی نمیمانند ]و آن كه اتفاقا صالح برای بقاست باقی میماند . مثلا ممكن است كه طبيعتهزار اثر بوجود بياورد كه نهصد و نود و نه تای آن لغو و بيهوده و يكیدرست باشد . اگر همه اينها موجود میبودند آنوقت میديديد كه اكثر كارهایطبيعت از روی بی رويهگی است ولی بيشتر آنها بدليل عدم توافق و عدمهماهنگیشان با نظام موجود ( اصلا معنی مصلحت هم همين است كه قابل بقاءباشند ) قابل بقاء نيستند و حذف میشوند ، ولی ما |