كرد بطوريكه حد ما منطبق و مطابق با محدود باشد ، يعنی حد بشود شخصی وجزئی ؟ اينها میگويند نه نمیتوان چنين كاری كرد ( كه حرف درستی هم هست) . جزئی را با حد نمیشود شناخت ، بلكه جزئی را بايد با حس و اشاره ولمس شناخت . زيرا برای تعريف و تحديد يك شیء ، يك كلی را میآوريم وبعد آنرا منعوت میكنيم به نعوتی . حال اگر بخواهيم زيد را تعريف كنيمهر صفت و هر نعتی كه برای آن بياوريم آن صفت ، كلی است . ممكن استگفته شود كه آنقدر صفت میآوريم كه بالاخره جزئی شود ، ولی اين هم غيرممكن است . مثلا فرض كنيد بخواهيم آقای بروجردی را تعريف كنيم :میگوئيم : انسان عاقل فقيه اديب . . . بعد میگوئيم : دارای چنين قد ،موجود در اين زمان و در اين مكان و دارای چنين معلومات و . . . ولی هرچه بگوئيم بالاخره يك كلی را ذكر كردهايم ، ولو اينكه آن " كلی " فقطيك مصداق بتواند داشته باشد مثل مفهوم واجب الوجود كه يك مفهوم كلیاست ولو اينكه نمیتواند بيش از يك مصداق داشته باشد ، منتها " كلی "ای است كه لاينطبق الاعلی شخص واحد ( مثلا زيد ) . خوب ، اين مطلب هم البته مطلب درستی است كه كلی را با قيد نمیتوانجزئی كرد . به همين دليل است كه بعضی میگويند ملاك تشخص ، خود وجوداست و ماهيت هيچگاه نمیتواند ملاك تشخص شود . اين حرف را اولين بارفارابی گفت كه مورد توجه قرار نگرفت تا اينكه صدرالمتألهين آنراپروراند و بر بينانی محكم بنا كرد . پس آنگونه كه كلی را با قيود در عقلمیشناسيم جزئی را نمیتوانيم بشناسيم . راه شناختن جزئی ، فقط راه حس ولمس است . شيخ حرفی بالاتر از اين هم در جای ديگر دارد و آن اينكه نه تنها مفاهيمكلی را با افزودن قيود نمیتوان جزئی كرد بلكه اصلا هيچ مفهومی جزئی نيست، همه مفاهيم كلی است . ما میگوئيم صور معقول كلی هستند ولی صور متخيلرا جزئی میدانيم . اما شيخ میگويد حتی همان صورت ذهنی كه از اشخاصمختلف در ذهن ما هست باز كلی است و قابل صدق بر كثيرين است . يعنیاگر فرد ديگری در خارج داشته باشيم كه صد در صد منطبق با آن صورت ذهنیباشد . |