و خود او غير منتظر و غير مترقب بوده باشد میتوان سببش را به بخت واتفاق نسبت داد به شرط اينكه آن سبب صالح باشد كه مؤدی به آن امر شودولی نه بطور دائم و اكثری . اما اگر آن سبب اصلا صلاحيت نداشته باشد كهمؤدی به آن امر شود مانند اينكه كسی بنشيند و همانوقت ماه بگيردنمیگويند نشستن آن شخص اتفاقا سبب گرفتن ماه شد بلكه بالعرض سبب استبرای مقارن بودن با خسوف ، و مقارن بودن با خسوف را نمیتوان سبب خسوفدانست . خلاصه هرگاه چيزی نباشد كه مؤدی به امری شود سبب اتفاقی او نتواند بود. چه ، سبب اتفاقی آن است كه شأن او باشد كه مؤدی به امر شود ولی نهبطور دائم و اكثر . و هر گاه فاعلی جريان كلی حركات را دريابد و اراده واختيار او صحيح باشد میتواند آن حركات را غايت فعل خود قرار دهد .چنانكه اگر كسی قصد بازار رفتن داشته و بداند كه وامدار او در سر راهاوست ميتواند ملاقات او را غايت قرار دهد و در آنصورت آن امر از حدتساوی و اقلی بيرون خواهد بود زيرا كسيكه میداند كه وامدار او به كدامجانب است و از آن جانب برود اكثر اوقات با او تصادف میكند اما كسيكهنمیداند گاه میرسد و گاه نمیرسد . و اين امر يعنی ملاقات وامدار نسبت بهبازار رفتن بدون شرط زايد اتفاقی است و نسبت به بازار رفتن با شرط زايدغير اتفاقی است . و واضح شد كه اسباب اتفاقی در هر مورد غايتی دارند الااينكه آن بالعرض است . پس اتفاق بالعرض از اسباب امور طبيعی و ارادیاست و ليكن نه بطور دائم و اكثر . و اين سبب اتفاقی در امری است كهسبب بالذات نداشته باشد . گاهی اوقات هم اموری واقع میشود كه مقصودنيستند و اتفاقی هم نيستند مانند قدم گذاشتن بر زمين در حين راه رفتنبرای ملاقات وامدار كه هر چند قدم گذاشتن مقصود نبوده و ليكن برای مقصودضروری بوده است . حال ممكن است بگويند بسيار میشود كه امری را به اتفاق |