گاهی آنچنان " او " ها میشود كه كم كم اين " من " بيچاره فراموشمیشود و همهاش میشود " او " و " او " ها . و اينها قدمهای اولی استكه انسان از حالت منی و خودخواهی خارج میشود و به سوی غيردوستی میرود و" او " هم مورد توجهش قرار میگيرد . تجربههای خيلی قطعی نشان داده است ( 1 ) كه افراد پاك مجرد كه برایاينكه بيشتر به اصلاح نفس خودشان برسند ، به اين عنوان و به اين بهانه ،ازدواج نكردهاند و يك عمر مجاهده نفس كردهاند ، اولا اغلبشان در آخر عمرپشيمان شدهاند و به ديگران گفتهاند ما اين كار را كرديم ، شما نكنيد ، وثانيا با اين كه واقعا ملا بودند : در فقه و اصول مجتهد بودند ، ( اغلباينها حكيم و فيلسوف هستند ) حكيم و فيلسوف بودند ، عارف بودند ، تاآخر عمر و مثلا در هشتاد سالگی باز يك روحيه بچگی و جوانی و يك خاميهايیدر اينها وجود داشته است . مثلا يك حالت سبكی خاصی كه گاهی يك جواندارد ، میبينی همان حالت در اين آدم هشتاد ساله هست . و اين نشان میدهدكه يك پختگی هست كه اين پختگی جزء در پرتوی ازدواج و تشكيل خانوادهپيدا نمیشود ، در مدرسه پيدا نمیشود ، در جهاد نفس پيدا نمیشود ، بانماز شب پيدا نمیشود ، با ارادت به نيكان هم پيدا نمیشود . اين را فقطاز همين جا بايد به دست آورد . و لهذا هيچوقت نمیشود كه يك كشيش ،يك كاردينال به صورت يك انسان كامل در بيايد ، اگر واقعا در كاردينالیخودش صادق باشد . پاورقی : . 1 و در اين جهت ماها بيشتر تجربه داريم ، چون افراد مجرد - يعنیپاكان مجرد - در ميان روحانيين بيشتر بودهاند . |