همين است ، در حالی كه از نظر مسيحيت ، تجرد ، مقدس است و تأهل پليدی، و كسانی اجازه میگيرند متأهل شوند كه تاب تجرد را ندارند ، يعنی اگرمجرد بمانند فاسد میشوند ، و بنابراين از باب دفع افسد به فاسد میگويندبايد ازدواج كرد . لذا پاپ از ميان مجردها انتخاب میشود كه در تمام عمراين آلودگی را پيدا نكرده است . در اسلام برخلاف مسيحيت است :« من اخلاق الانبياء حب النساء » ( 1 ) . پس ازدواج اولين مرحله خروج از خود طبيعی فردی و توسعه پيدا كردنشخصيت انسان است . بعد از ازدواج ، وقتی میخواهيم كار كنيم ، برای منتنها نيست ، آن " من " تبديل به " ما " میشود به طوری كه انسانآنقدر به سرنوشت خانواده علاقمند است كه به سرنوشت شخص خودش ، و رنجمیبرد تا آنها در آسايش باشند . اين يك درجه از " خود " است . ولیآيا اين كافی است كه " خود " انسان تا اين مقدار توسعه پيدا كند ؟ شكندارد كه نه . اين نسبت به خود فردی طبيعی درجهای از كمال است ، امااگر به همين جا محدود شود ، يعنی اين " خود " از من فردی توسعه پيداكند و من به علاوه همسر و بچهها شود و غير آن نفی گردد ، كافی نيست . من قبيلهای ممكن است " خود " يك نفر از اين هم بيشتر توسعه پيدا كند ، مثلاشامل فاميل بشود ، يعنی خود فردی از خود خانوادگی هم تجاوز كند و بهفاميل و قبيله كشيده شود ، همان كه در قبايل بدوی وپاورقی : . 1 كافی . 320 / 5 |