ظاهر انسان است و باطن ، باطن يك حيوان دوست بداريم ؟ آيا به نامانسان دوستی بايد به انسانيت خيانت بكنيم و با انسانيت دشمنی بورزيم ؟! پس گذشته از اين مسأله كه محبت صرفا رعايت ميلها نيست بلكه عبارتاست از رعايت مصلحت و خير و سعادت طرف ، و گذشته از اين كه مصلحتفرد به تنهايی نمیتواند مقياس باشد بلكه مصلحت جمع بايد در نظر گرفتهشود ، اساسا مسأله انسان دوستی ، مسأله انسانيت دوستی است ، والا اگرمراد از " انسان " انسان به معنای همين جنس و انسان زيست شناسی باشد، از نظر زيستشناسی فرقی بين انسان و حيوان نيست . چرا ما گوسفندها رابه اندازه انسانها دوست نداشته باشيم ؟ چرا اسبها و الاغها را به اندازهانسانها دوست نداشته باشيم ؟ او يك حيوان جاندار است ، اين هم يكجاندار است . اگر ملاك ، جانداری و ادراك لذت و الم است و " ميازارموری كه دانهكش است " اين در انسان همان مقدار است كه در اسب و الاغ.پس مسأله بايد به انسانيت دوستی برگردد . وقتی كه انسان دوستی ،معنايش انسانيت دوستی شد و انسانيت دوستی هم معنايش رعايت مصالحانسانی - و نه تنها رعايت ميلها شد - ، معلوم میشود كه [ اين تفسير از ]دستور محبت به انسانها كه قطع نظر از همه چيز ، فقط طوری رفتار كردن كهاين خوشش بيايد و آن دوست داشته باشد ، يك منطق غلطی است ، بلكهمحبت منطقی ، در مواردی طبعا توأم با خشونتها ، جهادها ، مبارزهها وكشتنهاست ، و انسانهايی را كه خار راه انسانيت هستند بايد از بين برد . |