يك امر قراردادی است كه ما بی جهت برای چيزی ارزش بيافرينيم ؟ !ارزش و منفعت هر دو از يك مقوله اند ، يعنی از يك جهت يك جور هستند، هر دو با واقعيت انسان ارتباط دارند ، يعنی انسان به دنبال خير و كمالخود میرود و چاره ای از اين ندارد . منتها انسان تنها اين بنيه مادینيست ، خير مادی برای او نوعی ارزش دارد . خير معنوی نوعی ديگر . مابجای اينكه بگوئيم منفعت و سود و ارزش ، میگوئيم ماده و معنا ، ياارزش مادی و ارزش معنوی ، و حرف منطقی همين است ، و اينكه دنيایامروز را دنيای تزلزل ارزشها ناميدهاند برای اين است كه هم میخواهندريشه ارزشها را بزنند و هم میخواهند ارزش را به بشر بدهند ، و اينتناقض است . ريشه ارزشها را با آن نوع انسانشناسی كه دارند زدند . وقتیبا يك نظريه ماترياليستی به انسان نگاه میكنند و انسان را صرفا همينبنيه مادی میدانند ، اخلاق و ارزشهای معنوی و اصالت بشر و انسانيت ، همهبی معنی است . وقتی انسان حداكثر اينست كه ماده پيچيده تری از ماده هایديگر است ، ديگر شرافت يعنی چه ؟ ! آپولو كه میگويند پنج ميليون جزء وقطعه دارد كه اينها را به هم پيوند كردهاند ، با يك كرسيچه كه چهارتكهبيشتر نيست قابل مقايسه نيست ولی آيا برای آپولو حيثيت و شرافتقائليد آنطور كه برای يك انسان ارزش و حيثيت قائل هستيد ؟ نه ، آن هيچفرقی با ماده های ديگر نمی كند ، فقط پيچيده تر است . اگر ما انسان رايك ماشين عظيم بدانيم ، چنانچه اين ماشين به اندازه دنيا هم باشد بازارزش ندارد . اين است كه ريشه آن چيزهايی را كه خودشان نام آنها راارزشها گذاشته اند - يا آن چيزی كه ما نامش را معنويت گذاشته ايم -زدهاند . ما ماده و معنا را تفكيك نمی كنيم و نمی گوئيم |