متعلمان ، و مردم همج رعاع ، بعد حضرت وارد اين مطلب میشود كه من خيلیحرفها دارم ولی آدمش را پيدا نمیكنم . افراد را تقسيم میكند ، میگويدبعضی ، افراد خيلی باهوشی هستند ، میفهمند ولی به آنها اعتماد نيست ،همينها را وسيله مطامع و دنياداری قرار میدهند . بعضیها آدمهای خوبیهستند ولی كودن و نفهمند و درك نمیكنند ، و من به چه كسی بگويم ، آخرشبايد آنچه را كه میدانم به گور ببرم ، آدمش را پيدا نمیكنم . ولی بعدبرای اينكه همه را مأيوس نكرده باشد میفرمايد : " « اللهم بلی لا تخلوالارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا واما خائفا مغمورا . . . ويزرعوها فی قلوب اشباههم » . خلاصه مضمونش اينست كه هميشه يك دستهایهستند كه خداوند آن معنويتها و حجتهای خودش را به وسيله اينها در دلافراد قابل میكارد و كشت میكند . بعد درباره اينها میگويد : « هجم بهمالعلم علی حقيقة البصيرش » . علم به آن معنای حقيقت بصيرت ، به آنهاهجوم آورده . ( معلوم است كه علم افاضی است نه علم اكتسابی ) .²و باشروا روح اليقين ». روح يقين را مباشرت كردهاند ، يعنی رسيدهاند بهروح يقين . « و استلانوا ما استوعره المترفون » . آن چيزهايی كه اهل ترفخيلی برايشان سخت و سنگين میآيد ، برای آنها نرم است . « و انسوا بمااستوحش منه الجاهلون » ( 1 ) آن چيزی كه جاهلان از آن وحشت دارند ،اينها با همان انس دارند . پاورقی : . 1 نهجالبلاغه ، حكمت . 147 |