دارند و میخواهند به او محبت كنند ، مقياس محبت كردنشان اين است كهاين بچه چه را میخواهد ، همان را به او بدهيم ، يعنی محبتشان به اين شكلظهور میكند كه اين بچه چه را دوست دارد ، هر چه را كه او دوست داردهمان را به او بدهيم . و هر چه را كه اين بچه دوست ندارد و دشمن داردآنرا به او ندهيم . فلان غذا را بچه دوست دارد ، من هم بچهام را دوستدارم و نمیتوانم او چيزی را دوست داشته باشد و به او ندهم . اما يكدوائی را ، يك آمپولی را كه اين بچه اساسا دشمن دارد و نمیخواهد ، من همچون بچهام را دوست دارم ، بگويم چون بچهام نمیخواهد من هرگز او راناراحت نمیكنم . اين يك جور محبت كردن است . و يك جور محبت كردن ، محبت مقرون بهمنطق است ، يعنی محبت موافق با مصلحت كه شامل زمان حال و زمان استقبالهر دو میشود . آن محبتی كه واقعا احسان و محبت است ، ممكن است مطابقخوشايند اين بچه باشد و ممكن است مطابق خوشايند او نباشد . پس اگر ما بخواهيم اين دستور كلی را كه در همه اديان آمده است اينجورتفسير بكنيم كه واقعا مقصود همه اديان از محبت كردن همين بوده كه بامردم جوری رفتار كنيد كه آنها دوست میدارند ، [ و به عبارت ديگر ]هميشه با مردم طوری رفتار كنيد كه مردم دوست دارند شما با آنها آنجوررفتار كنيد ، در اين صورت بايد بگوئيم اين دستور اديان العياذ بالله يكدستور غلطی است ، در همه اديان اين دستور غلط بوده . محبت كردن و احساننمودن و خير رساندن به افراد و به جامعه نمیتواند بر اين مقياس باشد كهاينها چه را دوست دارند . اين |