كردند ، آمدند چيزهايی را كه عقل در آن مورد دركی ندارد يعنی نه نفیمیكند ، و نه اثبات ، و به عبارت ديگر آنچه را كه عقل نمیفهمد ، بهحساب آن چيزی گذاشتند كه عقل وجودش را نفی میكند ، و اين يك نوع تغذیدر مكتب اشعریگری بود ، يعنی مردم طرف اشاعره را گرفتند چون ديدند خيلیمسائل را معتزله انكار میكنند . مثلا بعضی از معتزله وجود جن را انكاركردند ، چون جن را با دليل عقل نمیشد اثبات كرد . ولی عقل كه نمیتواندبگويد كه يك موجودات نامرئی به نام جن حتما وجود ندارد . عقل نمیتوانداين مطلب را بفهمد . ما چه میدانيم ، شايد غير از جن ، مليونها موجودنامرئی در عالم باشد كه بشر امروز آنها را كشف نكرده است . انكار مسائلی نظير مسئله جن سبب شد كه عدهای به عقل بدبين شدند ،گفتند : همان متعبدها خوبند ، ما اگر دينمان بخواهد محفوظ بماند بايد راهآنها را پيش بگيريم ، اگر دنبال اين روشنفكری برويم ، خيلی چيزها رابايد از دست بدهيم ، امروز جن را انكار كردند ، فردا ملائكه را انكارمیكنند ، پسفردا هم خدا را انكار میكنند ، مثل افراط كاریهای روشنفكریدر زمان ما . خود روشنفكری خيلی خوب است ولی اگر روشنفكری يك راهافراط را پيش گرفت ، خودش عامل شكست خودش است . عقل از نظر فقهاء اين مسئله مربوط به كلام بود . در فقه هم عين اين جريان در ميان اهلتسنن پيدا شد . بعضی طرفدار تعبد در مسائل فقهی شدند مثل مالك بن انسكه در زمان خودش خيلی هم با شخصيت بود و |