اين گروه هر چند خودشان مدعی انكار عدل نيستند ولی با توجيهی كه از عدلكردهاند عملا منكر عدل اند و لهذا مخالفان اشاعره - يعنی شيعه و معتزله -به " عدليه " معروف شدند ، اشاره به اينكه آنچه اشاعره میگويند توجيهعدل نيست ، انكار عدل است . از نظر اين گروه نيز قهرا مسألهای درباره عدل الهی نمیتواند مطرح باشد، بلكه اين گروه از گروه اول ، از نظر تعهد به پاسخگوئی به اشكالات مربوطبه عدل ، آزادترند . اين گروه به خيال خود خواستهاند راه " تنزيه " بپويند و خداوند را ازشرك در خالقيت ، و هم از ظلم و ستم ، منزه و مبرا بدانند ، از اينرو ازطرفی از غير خدا نفی فاعليت كردهاند و از طرف ديگر صفت عدل را درمرتبه متأخر از فعل خدا قرار دادهاند بطوری كه حسن و قبح عقلی افعال رااز ريشه انكار كرده و گفتهاند مفهوم عادلانه بودن يك فعل ، جز اين نيستكه مستند به خداوند باشد ، و با اين مقدمات نتيجهگيری كردهاند كه خداوندنه در فاعليت شريك دارد و نه ظلم میكند . اما در حقيقت ، اين گروه بجای خداوند ، ظالمان بشری را " تنزيه "نموده و تبرئه كردهاند . زيرا ابتدائی ترين و روشن ترين نتيجهای كه ازاين طرز تفكر گرفته میشود اين است كه آنچه فلان ستمگر میكند او نمیكند ،بلكه خدا میكند ! و چون خدا میكند ظلم نيست ، عين عدل است ، زيرا عدلبنابر اين مسلك ، مفهومی جز اين ندارد كه كار ، كار خدا باشد . از طرفديگر چون كاری كه غير خدا فاعل آن باشد به هيچوجه و به هيچ اعتبار و بههيچ معنی وجود ندارد ، پس در قاموس هستی ، " ظلم " به هيچوجه وجودندارد . شايد علت حمايت ستمگرانی مانند " متوكل عباسی " از اشاعرههمين نتيجهگيری مطلوب بوده است . با چنين منطق و چنين نتيجهگيری ، نقش مظلوم در دفاع از حقوق خويش ووظيفهای كه از نظر دين بايد انجام دهد چيست ؟ ! خيلی روشن است .اما اينكه اين متكلمين در باره آنهمه نسبتهای ظلمی كه قرآن به ستمگرانبشر میدهد و وظيفهای كه قرآن بر عهده افراد در زمينه مبارزه با ظلم وظالم نهاده است چه میگويند ؟ سؤالی است كه پاسخ آن را از خود اشاعرهبايد پرسيد . ساير متكلمين - و در حقيقت شخصيتهای برجسته متكلمين - منطق اشاعره راسخت طرد و تحقير كردهاند . آنان نه نفی فاعليت از غير خدا كردهاند و نهبا دستاويز توحيد فعلی ، ظلم بشری را نفی نمودهاند . متكلمان غير اشعریيعنی متكلمان شيعی و معتزلی عدل را به عنوان حقيقتی واقعی در جرياناتعالم ، قطع نظر از انتساب و |