حقيقت و بدون شائبه مجاز در باره اش بايد گفت : « له الملك و لهالحمد »( 1 ) « و اليه يرجع الامر كله »( 2 ) . عليهذا هر گونه تصرفخداوند در جهان ، تصرف در چيزی است كه از آن خود او است . هيچكس دربرابر او حقی و مالكيتی و اولويتی ندارد ، پس ظلم درباره خداوند منتفیاست ، نه از آن جهت كه چون قبيح است خداوند نمیكند ، و نه از آن جهتكه حسن و قبح در مورد خداوند معنی ندارد ، بلكه از آن جهت كه فرضا قبحظلم ، ذاتی ظلم باشد و حسن و قبحهای ذاتی همچنانكه بر اعمال بشر حاكماست بر فعل خداوند هم حاكم باشد ، عملا در مورد خداوند مصداق پيدا نمیكندزيرا هيچكس نسبت به هيچ چيز خود ، در مقابل خداوند مالكيتی ندارد تاعملا ظلم محقق شود . گويند سيف الدوله حمدانی ، از ملوك آل حمدان ، كه از ادب بهرهایداشت و محفلش مجمع ادبا بود ، روزی در محفل ادبا ، كه ابوفراس ، شاعرموشكاف شيعی عرب نيز حضور داشت گفت : بيتی سرودهام كه گمان ندارماحدی بتواند دوم آن را بياورد جز ابوفراس :
لك جسمی تعله |
فدمی لا تطله |
" جسم از آن تو است و تو پی در پی زجرش میدهی اما خونم را يكبارهنمیريزی " . ابوفراس بالبديهه گفت :
قال ان كنت مالكا |
فلی الامر كله |
" محبوب گفت : اگر من مالك تو هستم ، تمام اختيار به من تعلق دارد، چون و چرا در برابر مالك مطلق ، بی معنی است " . بدون شك اگر عدل و ظلم را به مفهوم رايج بگيريم كه مفهومی اخلاقی استو مبتنی بر حسن و قبح عقلی ، و افعال خداوند را نيز بر محور همين حسن وقبح ها توجيه كنيم و بخواهيم افعال حق را از نظر " رعايت حقوق غير "بسنجيم ، بايد بگوئيم كه خداوند به اين مفهوم رايج ، نه عادل است و نهظالم ، زيرا غيری كه از او به چيزی اولويت داشته باشد فرض نمیشود تارعايت اولويتهای او ، عدل ، و عدم رعايت آن اولويتها ظلم محسوب میگردد. ثالثا اگر از مفهوم رايج عدل و ظلم صرف نظر كنيم و آن را مفهومیاعتباری و
پاورقی : . 1 تغابن / . 1 . 2 هود / . 123