طوسی ، در يك رباعی عالی ، فلسفه مرگ را بيان كرده است ، میتوان آن راپاسخی به رباعی معروف خيام دانست ، و شايد اين رباعی در جواب آن رباعیاست . رباعی منسوب به خيام اين است :
تركيب پيالهای كه در هم پيوست |
بشكستن آن ، روا نمیدارد مست |
چندين قد سرو نازنين و سر و دست |
از بهر چه ساخت وز برای چه شكست ؟ |
بابا افضل میگويد :
تا گوهر جان در صدف تن پيوست |
از آب حيات ، صورت آدم بست |
گوهر چو تمام شد ، صدف چون بشكست |
بر طرف كله گوشه سلطان بنشست |
در اين رباعی ، جسم انسان ، همچون صدفی دانسته شده كه گوهر گرانبهایروح انسانی را در دل خود میپروراند . شكستن اين صدف ، زمانی كه وجودگوهر كامل میگردد ، ضرورت دارد تا گوهر گرانقدر از جايگاه پست خود بهمقام والای كله گوشه انسان ارتقاء يابد . فلسفه مرگ انسان نيز اين استكه از محبس جهان طبيعت به فراخنای بهشت برين كه به وسعت آسمانها وزمين است منتقل گردد و در جوار مليك مقتدر و خدای عظيمی كه در تقرب بهاو هر كمالی حاصل است ، مقام گزيند ( 1 ) ، و اين است معنای :« انا لله و انا اليه راجعون »( 2 ) . " ما متعلق به خداييم و ما به سوی وی بازگشت داريم " . ايراد " چرا میميريم ؟ " و پاسخ آن ، به صورت نغزی در يكی ازداستانهای مثنوی آمده است :
گفت موسی ای خداوند حساب |
نقش كردی ، باز چون كردی خراب ؟ |
نر و ماده نقش كردی جانفزا |
وانگهی ويران كنی آن را ، چرا ؟ |
گفت حق : دانم كه اين پرسش تورا |
نيست از انكار و غفلت وز هوی |
پاورقی : . 1 ان المتقين فی جنات و نهر 0 فی معقد صدق عند مليك مقتدر » .قمر / 54 - 55 . 2 بقره / . 156