اهل رأی و قياس معتقد بودند كه " عدالت " و " مصلحت " میتواندراهنمای خوبی برای فقيه باشد . اينجا بود كه فقيه ، خود را موظف میديدكه درباره آنچه " مقتضای عدالت " است و آنچه مصلحت اقتضا میكندبينديشد . اصطلاحاتی از قبيل " استحسان " يا " استصلاح " از همين جاپيدا شد . جدال اهل حديث و اهل قياس اهل حديث ، روش اهل قياس را نوعی افراط در رجوع به عقل و نوعیكوتاهی در اخذ به حديث و به عبارت ديگر نوعی سطحی نگری در كشف مصالحواقعی تلقی میكردند ، میگفتند : بنای كار شرع بر جمع متفرقات و تفريقمجتمعات است و از سطح عقول عادی بدور است ، عقل را نرسد كه سادهپنداریكند و خيال كند كه به ريشه و روح احكام میتواند برسد . متقابلا اهل قياس، اهل حديث را به جمود و تحجر متهم میكردند . در فن " اصول فقه " قاعده ای است كه به " قاعده ملازمه " يعنیملازمه حكم عقل و شرع معروف است . اين قاعده با اين عبارت بيان میشود :كل ما حكم به العقل حكم به الشرع ، و كل ما حكم به الشرع حكم به العقل. مقصود اين است كه هر جا كه عقل ، يك " مصلحت " و يا يك " مفسده" قطعی را كشف كند ، به دليل " لمی " و از راه استدلال از علت بهمعلول حكم میكنيم كه شرع اسلام در اينجا حكمی دائر بر استيفای آن مصلحت ويا دفع آن مفسده دارد هر چند آن حكم از طريق نقل به ما نرسيده باشد ، وهر جا كه يك حكم وجوبی يا استحبابی يا تحريمی و يا كراهتی دارد ، ما بهدليل " انی " و از راه استدلال از معلول به علت كشف میكنيم كه مصلحتو مفسدهای در كار است هر چند بالفعل عقل ما از وجود آن مصلحت يا مفسدهآگاه نباشد . از نظر فقهای اسلامی ، خصوصا آنان كه بيشتر به رأی و قياس گرايشداشتند هماهنگی كاملی ميان شرع و عقل برقرار است ، دستورهای اسلامی يكسلسله دستورهای مرموز و مجهول و غير قابل درك نيست كه صد در صد تعبد درآنها حكمفرما باشد ، تعقل هم نقشی دارد در فهم و استنباط احكام .اين دانشمندان ، مسأله حسن و قبح عقلی را كه قبلا يك بحث كلامی بودوارد " اصول فقه " كردند و آن حسن و قبحها را به عنوان " مناطات " و" ملاكات " احكام |