اگر از اول توجه داشته باشد كه حكيم بودن خدا به معنی اين است كه فعلشغايت دارد نه ذاتش ، و حكمت هر مخلوقی غايتی است نهفته در نهاد آنمخلوق ، و حكيم بودن خداوند به اين است كه مخلوقات را به سوی غاياتطبيعی آنها سوق میدهد ، پيشاپيش پاسخ خود را دريافت میدارد . . 2 فيض الهی ، يعنی فيض هستی كه سراسر جهان را در بر گرفته ، نظامخاص دارد ، يعنی تقدم و تأخر ، و سببيت و مسببيت ، و عليت و معلوليت، ميان آنها حكمفرماست و اين نظام ، غير قابل تخلف است ، يعنی برایهيچ موجودی امكان تخلف و تجافی از مرتبه خود و اشغال مرتبه ديگر وجودندارد . سير تكامل موجودات ، بالخصوص سير تكاملی انسان ، به معنیسرپيچی از مرتبه خود و اشغال مرتبه ديگر نيست ، بلكه به معنی " سعهوجودی " انسان است . لازمه درجات و مراتب داشتن هستی اين است كه نوعیاختلاف و تفاوت از نظر نقص و كمال ، و شدت و ضعف در ميان آنهاحكمفرما باشد ، و اينگونه اختلافها تبعيض نيست . . 3 صنع خدا كلی است نه جزئی ، ضروری است نه اتفاقی . ريشه ديگراشتباهات در اين زمينه ، مقايسه صنع خدا با صنع انسان از اين نظر استكه پنداشته میشود ممكن است صنع الهی مانند صنع انسان ، جزئی و اتفاقیباشد . انسان به حكم اينكه مخلوقی از مخلوقات و جزء نظام است و اراده اشبازيچه علل جزئی و اتفاقی است تصميم میگيرد در زمان معين و مكان معين والبته تحت شرايط معين مثلا خانهای بسازد ، يك مقدار آجر و سيمان و آهن وخاك و گچ و آهك كه هيچ پيوند طبيعی با يكديگر ندارند گرد میآورد و بايك سلسله پيوندهای مصنوعی آنها را با يكديگر به شكل خاص مربوط میكند وخانه میسازد . خداوند چطور ؟ آيا صنع متقن الهی از نوع پيوند مصنوعی و عاريتی برقراركردن ميان چند امر بيگانه است ؟ ايجاد پيوندهای مصنوعی و عاريتی ، در خور مخلوقی مانند انسان است كهاولا جزئی از نظام موجود و محكوم قوانين موجود آن است ، و ثانيا درمحدودهای معين میخواهد از قوا و نيروها و خاصيتهای موجود اشياء بهره گيریكند ، و ثالثا اراده اش بازيچه علل جزئی است ( مثلا حفاظت خود از گرماو سرما به وسيله خانه ) و رابعا فاعليتش در حد فاعليت حركت است نهفاعليت ايجادی ، يعنی هيچ چيز را ايجاد نمیكند ، بلكه موجودات را ازراه حركت دادن و جا به جا كردن ، به يكديگر مربوط میكند ، اما خداوندفاعل ايجادی است ، آفريننده اشياء با همه قوا و نيروها و |