بعد میگويند جامعه هم همينطور است ، جامعه تغييرات كمی پيدا میكند تابجائی میرسد كه تغيير كمی تبديل به تغيير كيفی میگردد و ماهيت جامعهعوض میشود ، و وقتی جامعه تغيير ماهيت بدهد ديگر ممكن نيست قوانينی كهمناسب وضع قبل بود ، برای د وره بعدی هم مفيد و نافع باشد اين اصل ،بيش از اصول ديگر ديالكتيك نياز به بحث و تأمل دارد . اينجا است كهآن مسئلهای كه ما بنام مقتضيات زمان میگوييم پيش میآيد ، افراد میگويندمقتضيات زمان فرق میكند ، و وقتی مقتضيات زمان فرق میكند قهرا قوانينحاكم بر جامعه بايد مطابق با مقتضای زمان باشد . مسئله وقتی به اين صورتكلی طرح شود خوب ، قابل پس و پيش كردن هست ، میشود گفت ، مقصود ازمقتضای زمان چيست ؟ يا میتوانيم بگوييم كه اگر بنا شود قوانين مطابقمقتضای زمان باشد ، خود زمان بايد تابع چه باشد ؟ مگر شما برای زمانعصمت قائل هستيد ، يعنی جامعه به هر وضعی كه بود قانون هم بايد تابع آنبشود . اين بدان معنی است كه قانون خودش را تابع خواستهای مردم بكند ،در صورتيكه يكی از كارهای قانون اينستكه به زمان افسار بزند و كنترل بكند، يا میتوانيم اين سخن را كه خود ما مكرر گفتهايم بگوييم كه زمان هم [ترقی و انحطاط دارد ، پيشرفت و عقب گرد دارد ، توقف دارد ، انحرافدارد ] . يعنی بشر به حكم طبيعت ذاتی خودش كه محكوم غريزه نيست واختيار و آزادی بر او حكومت میكند ، و به حكم اين سعه ميدانی كه داردمیتواند به جلو برود ، میتواند انحراف به راست يا چپ پيدا بكند ، حتیمیتواند جامعه را متوقف بكند يا عقب گرد داشته باشد ، و لذا جامعههایگذشته ترقی و انحطاط داشتند زندگی حيوانات مثلا زنبور عسل از چند هزارسال قبل تا به حال يك حالت يكنواخت داشته ، چون غريزه بر آنها حاكماست ، و عقل و آزادی و ابتكار در آنها نيست ، و حال آنكه بشر از آنزمان تا به حال هزار رنگ به زندگی خود زده است . بشر به حكم اينكه يكموجود انتخاب گر و آزاد است و طرح زندگی خودش را میريزد لذا يك موجودجائز الخطائی هم هست به همان دليل كه پيشرو هست اشتباه كار هم هست پسما نمی توانيم در بست تسليم مقتضيات زمان باشيم ، بلكه بايد تفكيكبكنيم ، ببينيم در زمان چه چيزهائی بوجود آمده است كه اينها واقعا برایبشر تكامل و كمال و سعادت است و چه چيزهائی پيش آمده است كه اينجورنيست . خوب اگر مسئله در حد مقتضيات زمان باشد ، اين جوابها و اين بحثهاپيش میآيد ، ولی اينها جنبه علمی ديگری به مطلب میدهند ، اينها میگويندوقتی جامعه تغيير كمی پيدا میكند و منتهی به تغيير كيفی میشود . اساساماهيت جامعه عوض میشود ، و وقتی ماهيت جامعه عوض شد جبرا قوانين آنهم بايد عوض شود ، و تغيير ماهوی جامعه را همان تغيير نيروی توليدمیدانند ، و از نظر اينها وقتی ماهيت نيروی توليد عوض شد ، همه چيز درجامعه عوض میشود ، و حتی انسان هم عوض میشود . پس باز میبينيم اصل سوم ديالكتيك با اصل مسلم ما كه جاويدان ماندنيك سلسله افكار و قوانين است تباين و ناسازگاری پيدا میكند . |