صرفا يك منطق است و ماترياليسم هم يك فلسفه است و ممكن است كسی منطقديالكتيكی داشته باشد و در عين حال پير و فلسفه الهی باشد ( 1 ) .كما اينكه عكس آن هم ممكن است و بلكه وجود داشته است ، يعنی شخصمنطق ديالكتيكی نداشته است ولی فلسفهاش فلسفه مادی بوده است . حال آياچنين چيزی ممكن است و يا نه ، منطق ديالكتيك ضرورتا به ماترياليسممیانجامد ؟ از نظر اينها پاسخ اين سؤال اين است كه منطق ديالكتيكضرورتا به ماترياليسم میانجامد . زيرا كه منطق ديالكتيك اشياء را ازدرون خودشان توجيه میكند و آنها را نيازمند به علت و توجيه كننده بيرونینمی داند . و به عبارت ديگر اين منطق از نظر اينها به نظريه محرك اولارسطوئی كه سلسله متحركها را به محرك غير متحرك منتهی میكند و همهحركتهای درونی طبيعت را به يك محرك اول ماوراء الطبيعی پيوند میدهد ،پايان میبخشد . ريشه ارتباط ماترياليسم با ديالكتيك در همين جا است . زيرا اگر بناباشد كه تضاد ، ذاتی اشياء باشد و تضاد در درون اشياء باشد نه در اضدادبيرونی ( يعنی هر شيئی در درون خودش مشتمل بر تضاد باشد ) و تضاد هم بالذات منشأ حركت باشد ، در اين صورت ما همه حركتها و تغييرات عالم راتوجيه میكنيم بدون اينكه نيازی به ماوراء الطبيعه داشته باشيم پس آن اصلماوراء الطبيعی در مورد محرك اول بايد مورد انكار قرار گيرد . مائو نيزبا توجه به اين برهان و اين نظريه ارسطويی به آن پاسخ داد و گفت " جدلمادی گرا نظريه متافيزيكی علت برونی را مصممانه رد میكند " . و اين از حرفهای بسيار اساسی اينها است كه بايد درست شكافته شود تاريشهاش معلوم گردد . ريشه افكار اينها در درجه اول همان فلسفه هگل است. آشنايی با فلسفه هگل در شناختن افكار اينها به نحو عجيبی مفيد و مؤثراست ، يعنی اگر كسی فلسفه هگل را به درستی نشناخته باشد نمی تواند ريشهافكار اينها را به دست آورد وقتی نمی تواند مغلطههای اينها را كشف كند. زيرا اگر چه فلسفه هگل فلسفهای غلط و نادرست است ولی اساسا فكرشفكری فيلسوفانه است و او با فكر خويش يك سيستم و نظام را ابتكار كردهو ساخته و پرداخته است . در مسئله تضاد درونی نيز ريشه اين فكر را بايد در فلسفه هگل جستجو كرد. تعبير خود هگل نيز در باب تضاد اين بود كه تضاد اخلاق ، يعنی تضادی كهخود به خود به دنبال خود يك پديده میآفريند ، مرگهايی كه به دنبال خودزندگی میآفرينند . و اكنون سخنی چند پيرامون فلسفه هگل : يكی از مهمترين افكار هگل كه در عين غلط بودن حاوی يك مطلب اساسیاست و فلسفه او را از فلسفههای ديگر جدا میكند ، مسئله " دليل جهان "است . او میگفت فلاسفه میخواستند جهان را از راه عليت توجيه بكنند ولیاين توجيهی است كه در نهايت امر به بن بست میرسد . يعنی ما از راهعليت نمی توانيم هستی را توجيه بكنيم ، میگفت وقتی میگوييم الف علت پاورقی : 1 - در آن سالهای اول كه به تهران رفته بودم در محله سرچشمه يك تابلوزده بودند و نوشته بودند : مكتب ماترياليسم ديالكتيك الهی ! |