برخورد نيروها در طبيعت ، نه اينكه برخوردها تنها صفت فكرها باشد ، اينهم باز بيشتر از فكر هگلی ريشه میگيرد كه او قائل به عينيت ميان ذهن وخارج بود . اينها هر چند كه قائل به عينيت نيستند ولی قائل به نوعیتطابق هستند ، از نظر اينها ذهن هيچ نقشی ندارد جز اينكه منعكس كننده آنچيزهائی است كه در خارج هست ، درست مثل يك آينه . همين جا ، جای يك ايراد و بحث هست ، و آن اينست كه : آيا واقعاتفكر ( هرگو نه تفكر ، چه قياسی و چه غير قياسی ) معنايش يك هماهنگیساده بين ذهن و خارج است ؟ يا نه ؟ تفكر نظامش و مكانيزمش متفاوتاست . يكی از ماركسيستهای سابق كه فعلا لامذهب است ، مثل خوبی در اينزمينه آورده بود . وی ، يك سلسله مقالات ( در مجله نگين ) شروع كرده بودكه در آنها مسئله شناخت را مطرح كرده بود و نسبتا خوب هم بحث كرده بود، تا رسيده بود به نظريه كسانی كه ساده انگاری میكنند و فكر میكنندمعرفت يعنی انعكاس ساده اشياء بيرونی ، و كار ذهن در معرفت ، تنهاهمين است كه بيرون را در خودش منعكس بكند ، در صورتی كه انعكاس سادهبيرون ، ماده اولی معرفت است ، نوشته بود : اين مسخره است كه ما تصوركنيم كانت و هگل و اينها ايدهآليست و منكر عالم عينی و خارجی بودند ،مطلب چيز ديگری است . آنها كه تحت تأثير حرفهای هيوم بودند ، مشاهده كردند طبق نظر هيوم هيچعلمی نمی شود ثابت كرد و معرفتی برای كسی باقی نمی ماند ، اين چيزی كهما الان اسمش را علم گذاشتهايم و همه آنرا معرفت میدانند قسمتی از آنعناصری است كه مستقيما از خارج به ذهن منتقل شده و قسمت ديگر عناصریاست كه اساسا از خارج به ذهن ما نيامده ولی هست و اركان تشكيل دهندهعلم و معرفت هم هست ، اينها ، همان مقولاتی بود كه كانت به آنها رسيد ،و او حتی به زمان و مكان هم تعميم داد و گفت زمان و مكان هم محسوسنيستند . و هگل هم تقريبا چنين وضعی داشت ، او ديد كه اگر تنها حواس را بخواهدملاك قرار بدهد پايه معرفت بكلی متزلزل است و ما به هيچ چيزی حتی به آنمقداری هم كه خود هيوم قائل شده بود نمی توانيم قائل شويم ، يعنی چيزی ازعلم و معرفت برايمان باقی نمی ماند و برای توضيح سخنش مثلی ذكر كرده بود و گفته بود اينهائی كه اين حرف رامیزنند و خيلی هم ديگران را هو كردهاند مثلشان همان مثل مار و مار است (داستان معروف كه بين دو آخوند اتفاق افتاده بود ، يكی " مار " نوشتهبود و ديگری برای هو كردن او نقشه ما را كشيده بود و از مردم تصديق گرفتكه آن آخوند رقيب بلد نيست مار بنويسد ) اينها هم كه میگويند معرفتانعكاس مستقيم خارج است مثل اينستكه كسی بگويد مار آنست كه كله گندهداشته باشد و آن كه نوشته میشود مار نيست چون كله و دم ندارد .آيا واقعا مطلب از اين قبيل است ؟ انعكاس مستقيم خارج است ؟ نه !اينجور نيست . تفكرات انسان را ، تفكرات فلسفی را چطور میتوانيم بگوييم انعكاسمستقيم خارج است ؟ كأنه در خارج اين اصل فلسفی به همين شكل كه در ذهن ماهست مثل يك |