اين طبقه نباشند آزادی امكان ندارد . ممكن است اين حرف چنين تفسير شود كه : گاهی يك شيئی مطلوب است بهفرض وجود شيئی ديگر ، يعنی فی حد ذاته نامطلوب است ، و در زمينه شيئیديگر مطلوب میشود مانند دوا در حال بيماری . ما جنگ را هم همين طورمیدانيم و میگوييم جنگ يك امری است فی حد ذاته نامطلوب ولی درزمينههائی مطلوب میشود : و قاتلوهم حتی لا تكون فتنه . ولی ممكن است كهاين يك حرف بالاتری باشد ، و مقصود اين باشد كه برای يك امر مطلوبتربايد يك امر نامطلوبی را ايجاد بكنيم ، مثلا در بدن انسان ميكروبهایبيماری را وارد سازيم ، تا در مقابل آن بيماری مقاومت پيدا كند . با اينكار ابتدا يك حالت نامطلوب برای بدن ايجاد میكنيم و گلبولها را درعرض حمله دشمن قرار میدهيم تا در اثر جنگ و نزاع آنها حالت تب پيشآيد . [ اين كارگر چه نامطلوب است ] ولی با اين كار نامطلوب ، نتيجهمطلوبتری كه مصونيت بدن باشد بدست میآيد نظر ماركس تقريبا چنين است، كه میگويد بايد طبقه در زنجير كشيده شده را به وجود آورد چون تنها راهبه دست آوردن آزادی اين است كه هر چند كه با اين كار به آن طبقه ظلمكردهايم و آنها را به زنجير كشيدهايم . معنای حرف ماركس اينست كهجامعه اگر در رفاه باشد ( ولو به طور نسبی ) به ظلم و ستمی كه به اومیشود ، و آزادی از او سلب میگردد ، توجه پيدا نمی كند ، چون به همانسير بودن شكم قانع میشود ، و ديگر به آزادی و استقلال رأی و جامعه بی طبقهفكر نمی كند و انقلاب صورت نمی گيرد ، و به كمال مطلوب كه آزادی واقعیو جامعه بی طبقه و انسان به خود باز آمده و رها شده از خود بيگانگی استنمی رسد . لذا بايد رفاه را از جامعه گرفت و در زنجير كشيد تا خشم بگيردو زنجيرها را پاره كند و به آزادی نهائی برسد ( 1 ) . پاورقی : 1 - سؤال : اين حرف خوبی است ولی با مبانی اسلامی ما يك مقدار تطبيقنمی كند . جواب : مسئله اين است كه پس نقش انسانها چه میشود ؟ سابقا خوانديمكه هگل میگفت : گاهی طبقات وجود دارد ولی در شعور انسانها متمايز نيست، نقش انسانها اينست كه اين تمايز را در اذهان بوجود میآورند . اينمطلب ديگری است ، و اين حرف ماركس سخنی بالاتر از اين دارد .ولی ما میگوييم از نظر كسی كه محرك بشری را تنها همان عكس العمل نشاندادن در برابر زور و ستم میداند ، يعنی از نظر او بشر دارای فطرت تكاملخواه نيست كه اين فطرت دارای نيروئی باشد كه او را به تكامل برساند ، وممكن باشد اين فطرترا صيقل داد و او را به كار انداخت ، مطلب بالادرست است ، اينها به چنين چيزی قائل نيستند اينها فقط تمام تكامل را ،محصول عكس العملهای قهرآميز میدانند . و اگر راه تكامل منحصر به اين راهباشد ما هم قبول میكنيم و مسئله مراعات مصلحت اهم در اصول يك امرواضحی است ، كه يك مورد آن هم در مسئله " لونترس الكنار با ساریالمسلمين " در فقه مذكور است و فتوی به جواز قتل اسيرها برای رعايتمصلحت اهم داده شده است . اما آيا بشر تنها همين است و فقط از راه بهخشم آوردن او میتوان او را به پيمودن تكامل وادار نمود ؟ چشمهايش راببنديم و برايش خشم ايجاد كنيم تا خود به خود به حكم غضب كه ما بهالاشتراك انسان و حيوان است - بندها را پاره كند ؟ يا بشر میتواند آگانهو از روی تعقل و انتخاب به پيش برود ؟ > |