خطا مربوط به ذهن است . بنابر حرف هگل همه معقول بايد درست باشند درصورتيكه بسياری از معقولات نامعقولند . اشكال ديگر اينكه : ذهن مربوط به انسان است اگر فرض شود كه انسانی درعالم نباشد ديگر واقعيتی در عالم وجود نخواهد داشت ؟ يا نه ، انسانخودش واقعيتی است كه كشف ميكند واقعيتهای ديگر را ، نه اينكه خودشعين واقعيتهای ديگر است ؟ از اين اشكالها بالاتر ، اشكالی استكه به طرز عمل ديالكتيك هگل وارداست ، و همان قياسهای ذهنی كه تشكيل داده نادرست است . اولين مقوله او مقوله هستی است ، ميگويد : اگر هستی را بطور مطلق درنظر بگيريم و به چيزی نسبت بدهيم عين نيستی است ، هستی بايد به ماهيتیتعلق پيدا كند تا واقعيت داشته باشد كه معنای اين حرف همان اصالتماهيت و اعتباريت وجود است . بر فرض اينكه اين حرف را قبول كنيم كههستی بما هوهو ، واقعيت ندارد ، نتيجه اين حرف ، يك قضيه سالبه محصلهاست نه موجبه معدولة المحمول [ كه او مدعی است ] اينها ، خلاصه ايرادهائی است كه بر حرف هگل وارد است ، ولی اگر ازاين ايرادها صرفنظر بكنيم " شدن " نياز به علت ندارد ، به دليل نيازدارد و دليلش هم همينهائی استكه گفت . ماركسيستها و مسأله شناخت : ميرويم سراغ فلسفه آقايان [ ماركسيستها ] اينها در فلسفهشان بازگشتكردهاند . به فلسفه هيوم جای هيچ ترديد نيست كه ماركس نه فلسفه هگل راميفهميد و نه فلسفه كانت را ، برگشت كردند . به فلسفه هيوم ، و معرفتاز نظر اينها همان انعكاس دنيای بيرون به ذهن است . خيلی ساده لوحانهاين حرف را ميزنند بدون اينكه از مشكلاتی كه كانت و هگل مواجه با آنهابودند آگاهی داشته باشند . بدون شك كانت و هگل خيلی دقيق النظر و درميان اروپائيها به معنای واقعی فيلسوف بودهاند ، و لذا به بسياری ازمشكلات فلسفه رسيدهاند هر چند در حل آن مشكلات لغزيدهاند ، بخلاف امثالماركس كه اساسا آن مشكلات را درك نكردهاند و به اين حقيقت پی نبردهاندكه حتی اشخاصی مثل هيوم و ديگران كه وارد بحث فلسفی ميشوند آنقدر عنصروارد ذهنشان ميكنند كه يك دهم آنهم حسی نيست . كانت و هگل به اين بنبستها رسيده بودند كه برای خارج شدن از آن ، به آن تكلفات دست زدهبودند . اما اينها همينطور ساده و عوام فريبانه شعار ميدهند : ذهن آينهاست ، هرچه كه در خارج است مستقيما در آن منعكس ميشود ، غافل از اينكهبا آنچه كه مستقيما از خارج وارد ذهن ميشود معرفت و شناخت درست نميشودذهن انسان صدها معنی و مفهوم دارد كه اصلا از راه حس قابل توجيه نيست .چه مثل خوبی آن ماركسيست قديمی درباره اينها آورده ، گفته كه مثل آندو آخوند دهاتی است كه يكی از آن دو برای هو كردن رقيب خود نزد عوام ازاو خواست كه " مار " بنويسد بعد خودش شكل مار را كشيد و بعد از عوامتأييد گرفت كه آن رقيب بدبخت نوشتن مار را نميداند . |