وجود نداشته است اعتبار میكند كه پس عدمش در گذشته وجود داشته است .البته در مورد عدم ، وجود معنی ندارد جز باعتبار ، و به تعبير حاجی وديگران ، وجود اشياء ، ديگر راسم عدم اين شيئی هستند ، و كانه وجود اشياءديگر مصداق عدم اين شيئی اعتبار ميشوند ، و چون يك امر اعتباری استاستصحاب آن ممكن ميشود . پس وقتی ميگوييم اين شيئی در سابق معدوم بودهاست ، اين عدم يك اعتبار ثانوی است ، يعنی اشياء ديگر را مصداق اينعدم اعتبار كردن است . در حركت وجود و عدم به اين معنی با يكديگر متحدند ، مجتمعند ، و عدمبه اين معنی عدم بديل نيست ، عدمی را كه وجود پر كرده هيچوقت اعتبارنمی كنند ، عدم زيد در زمان وجود او كه اعتبار نمی شود ، عدمی كه برایزيد اعتبار میشود عدم سابق و لاحق زيد است نه عدم بديل كه مقارن با زيداست ، و عدم سابق و لاحق در واقع عدم زيد نيست ، وجود اشياء ديگر است .عدم واقعی زيد آن چيزی استكه با وجود زيد رفع شده است . در غير حركت چون وجود اشياء زمانی است ، يعنی برای ماهيتی كه وجودآنرا در نظر ميگيريم يكنوع ثبات قائل هستيم ، مثلا ميگوييم وجود زيد كه70 سال ادامه داشته است ، قهرا عدم سابق زيد يعنی عدم قبل از 70 سال وعدم لاحق او هم يعنی عدم بعد از 70 سال اما حركت ، اگر در حركت هم مجموعآنرا اعتبار بكنيم باز همينطور خواهد بود و يك حركتی كه مثلا 10 سال طولكشيده است ، عدم آن قبل از 10 سال و عدم آن بعد از 10 سال اعتبار ميشود. ولی مراتب حركت يك كيفيت خاصی دارد و آن اينكه : واقعيت حركتحدوث تدريجی و فناء تدريجی است ، يعنی اگر حركت را تقسيم بكنيم و 10سال را به دو بخش تقسيم بكنيم ، 5 سال اول در 5 سال دوم معدوم است و 5سال دوم در 5 سال اول . باز 5 سال را تقسيم ميكنيم و هر يك از آن دو قسمرا باز تقسيم ميكنيم و همچنين الی غير نهاية و در تمام اين تقسيمها جزءاول در مرحله بعد معدوم است و جزء بعد در مرحله قبل ، و چون اين تقسيمالی غير نهاية است و به جائی منتهی نميشود ، ميشود گفت هر جزء از حركتعبارت است از وجود آن جزء و عدم اعتباری اجزاء سابقه و لاحقه ، و ايناست معنای اينكه در حركت وجود و عدم متشابكند ، يا اجتماع وجود و عدمميشود ، يا اينكه اتحاد وجود و عدم است ، و مقصود اجتماع نقيضين نيستكه شيئی واقعا با عدم خودش جمع شود . پس آنچه كه اين آقايان ميگويند ، و هگل گفته است كه در حركت و تكاملسازش تناقضها هست ، حرف بی معنائی است و هيچگونه سازش بين متناقضيندر كار نيست . حركت و غيريت : يك مسئله چهارمی هم اينجا داريم كه بايد بيان شود ، و آن هم مربوط بهحركت است . در اسفار خواندهايم كه بعضيها حركت را به غيريت معنیكردند ، يعنی دگر شدن ، يعنی يك شيئی خودش دگر خودش ميشود ، مغاير وضد خودش ميشود مرحوم آخوند و |