انسان بحسب " من " ملكوتی خودش كمالاتی دارد ، كمالاتی واقعی نه قراردادی ، چون انسان تنها بدن نيست ، نفس هم هست ، كاری كه متناسب باكمال معنوی روحی انسان ، آن ميشود كار علوی و كار ارزشمند ، كاری كه باجنبه علوی روح ما سر و كاری ندارد ميشود يك كار عادی و كار مبتذل .ما ، اصل خوبی و بدی را همانطور قبول ميكنيم كه امثال آقای طباطبائی وراسل گفتهاند ، كه معنای " خوب نبودن " " بايد و نبايد " ، دوستداشتن و دوست نداشتن است ، ولی كدام ( من ) دوست داشته باشد ؟ ( منسفلی ) يا ( من علوی ) ؟ آنجا كه ( من علوی ) انسان دوست داشته باشد ،ميشود اخلاق و ارزش و اينكه انسان برای اخلاق يك علوی احساس ميكند ناشیاز همين جاست ، و اينكه انسان يك جنبه از وجود خودش و كارهای مربوط بهآن جنبه را دارای علو و بلندی ميبيند . يك اعتبار و قرارداد نيست ،بلكه برای اينستكه آن جنبه را در وجود اقوی و اكمل احساس ميكند ، و تمامكمالات هم به همان وجود و اشتداد در آن بر ميگردد ، و همه نقصها هم بهعدم . روی اين نظر ، راستی ، درستی ، احسان ، رحمت ، خير رساندن و امثال اينگونه يك سلسله معانی مسانخ و مناسب با ( من علوی ) انسان است . حكماهم كه گفتهاند حكمت عملی مربوط به فعل اختياری است از نظر اينكه افضل واكمل چيست ، و میخواهند مطلب را در نهايت امر به نفس برگردانند ، وتعرج هم ميكنند كه نفس انسان دو گونه كمال دارد ، كمال نظری و كمال عملی. يادگرفتنها و بدست آوردن حقايق عالم كمال نظری نفس است ، اخلاق فاضلهكمالات عملی نفس است ، يعنی نفس را در مقام عمل رشد ميدهد . ورابطهاش را با بدن متعادل ميكند و به آنچه كه كمال واقعی نفس هست كمكميكند . اگر اين مطلب را بگوييم ، به يك اصل اسلامی بسيار بزرگی ميرسيم كهحكما نگفتند . و آن اينكه : انسان بحكم اينكه دارای يك شرافت و كرامتذاتی است كه همه جنبه ملكوتی و نفخه الهی است ، ناآگاهانه آن كرامت رااحساس ميكند بعد در ميان كارها و ملكات ، احساس ميكند كه اين كار يااين ملكه با اين شرافت متناسب هست يا نيست ، وقتی احساس تناسب وهماهنگی ميكند ، آنرا خير و فضيلت ميشمارد ، و وقتی آنرا بر خلاف آنكرامت میيابد ، آنرا رذيلت ميداند ، مانند حيوانات كه به حكم غريزههدايت ميشوند به نفع و ضررشان . نفس انسان نيز در ماوراء طبيعت كمالاتیدارد ، بعضی كارها و ملكات متناسب با آن كمالات است . و بايدها ونبايدها و خوب و بدهای كلی توجيهش اينستكه : انسانها آنچه در كمالنفسشان هست ، متشابه آفريده شدهاند ، و وقتی متشابه آفريده شدهاند دوستداشتنها هم همه يك رنگ ميشود ، ديدگاهها هم در آنجا يك رنگ ميشود .يعنی علی رغم اينكه انسان از نظر بدنی و از نظر مادی و طبيعی در موضها وموقعهای مختلف قرار گرفتهاند ، و در شرائط مختلف نيازهای بدنی متغيراست ، از جنبه آن كمال صعودی و كمال معنوی همه انسانها در وضع مشابهیقرار گرفتند و قهرا دوست داشتنها و خوبها و بدها در آنجا يكسان و كلی |