يك امر ديگری هم اگر در اينجا استطرادا ؟ ذكر شود بی فائده نيست ، وآن اينكه : معمولا ميگويند : اخلاق علم چگونه زيستن است ، اين چگونگی همشامل چگونگی رفتار ميشود و هم شامل چگونگی ملكات ، يعنی چگونه بايدرفتار كند و چگونه ملكاتی بايد داشته باشد تا با ارزش باشد . اما امروزهيك حرفی بالاتر از اين گفته میشود كه در فلسفه ما هم هست و آن اينكه [بنابر تعريفی كه در بالا ذكر شد ] اخلاق فقط به كيفيت و چگونگی زيستن كاردارد ، يعنی ماهيت انسان مشخص است ، و معلوم است كه چيست ، ولی [بحث بر سر اين است كه ] همين انسانی كه ماهيتش مشخص است ، چگونهبايد زيست كند ، و چه كيفياتی بايد داشته باشد كه آن كيفيت متعالی ومقدس است ، و چه كيفياتی اگر داشته باشد ، آنها رذيلت ، پستی است .اما ميدانيم كه امروز مطلبی بنام اصالت وجود مطرح است كه از طرفاگزيستاسياليستها عنوان شده و در كلمات مرحوم آخوند هم آمده است ،منتها اصالت وجودی كه مرحوم صدرالمتألهين مطرح كرده است اصالت وجود بهمعنای عام است و اصالت وجودی كه اگزيستانسياليستها مطرح كردهاند .بمعنی بالقوه بودن انسان ، و نامتعين بودن وجود انسان است كه از نظرتعين وجودی نامتعينترين موجودات است ، [ بنابر اين نظريه ] افعال انسانملكات انسان را يعنی اينجور نيست كه انسان يك ميسازد و ملكات انساناز نوع چگونگی و كيفيت نيست . هويتی قطع نظر از ملكات دارد ، و ملكاتعارض بر هويت انسان میشوند ، بلكه اين ملكات سازنده هويت انسان حتیماهيت انسان ميشوند ، اينها همان فعليت جوهری وجود او هستند . يعنیانسان با خلقها و خويها كه پيدا ميكند حتی " چه بودنش " تغيير ميكند ،و به يك تعبير دقيقتر اخلاق تنها علم چگونه بودن نيست ، علم " چه بودن" هم هست . چگونه بودن ، وقتی گفته ميشود ، به اين معنی است كه ماهيتما معلوم است و اين مسأله مطرح میشود كه اين چيستی مشخص ثابت و اينوجود و ماهيت مشخص و محرز در همه انسانها ، چگونه بايد باشد . اما طبقاين نظريه انسان با خلق و خوی خودش واقعيتش ساخته ميشود و ماهيتشتغيير ميكند ، و صورتش صورت ديگری ميشود ، پس اخلاق يك مقام عميقتریپيدا ميكند صورت همه انسانها يكی است و صورت انسانی است ، ولیواقعيت انسانها از نظر روحی ، تابع اخلاق و ملكاتی است كه داشته باشند ،و ممكن است افرادی بحسب صورت حد انسان بر آنها منطبق بشود ولی به حسبمعنی حد يك حيوانی ، خرسی و يا خوكی ، سگی ، پلنگی بر آنها صادق باشد ،و اگر كسی به چشم حقيقت بين بخواهد آن انسان را ببيند ، واقعيتشواقعيت انسان نباشد ، و به صورت ديگری در آمده باشد . اكنون میخواهيم مسأله اخلاق و معيارهای اخلاقی را از بيخ و بن مورد بررسیقرار داده و ببينيم واقع مطلب چيست ، و بحث را فقط به اخلاق باصطلاحخاص خودمان اختصاص میدهيم ، زيرا بحث احكام خيلی دامنه دار و وسيعاست و به اين زودیها پايان پذير نيست ، و فروع گوناگونی از قبيلمعاملات ، عبادات و نظاير آن دارد . در باب اخلاق ، اگر كسی قائل به جاويد بودن بشود ، ممكن است بيانجاويد بودنش به اين صورت باشد كه اخلاق را هم با آنچه كه اصطلاحا حقيقتمیناميم يكی بداند ، به اين معنی كه بگويد اخلاق خوب ، رفتار خوب ، بهاين معناست كه اين اخلاق و اين رفتار در |