نيست و همه قبول دارند ، اولين تضاد ، عناصر است ، در شفا و اسفار ،باب شرور را مطالعه بكنيد ، ببينيد كه میگويند : اصل شرور در عالم ازاضداد شروع میشود ، و اگر اضداد در عالم نبود شروری هم نبود . و حتیدرفايده شرور همان حرفی را میزنند كه اينها در تضاد درونی میزنند ،میگويند : شرور را نبايد زوال و مرگ مطلق بدانيد از اين مرگها حياتها برمیخيزد ( لولا التضاد ما صح دوام الفيض عن المبدأ الجواد ) اما اين تضاد باين شكل است كه عناصری كه در عرض يكديگر هستند باهمتضاد دارند ، در بعضی مراحل حتی اينكه از شيئی ضد او برخيزد مورد قبولاست ، ولی نه به عنوان يك اصل كلی كه همه عالم چنين است : " « يولج الليل فی النهار و يولج النهار فی الليل »" چنين چيزی است، اما اين معنايشاين نيست كه شب معلول روز است يا روز معلول شب ،ضدی به دنبال ضد ديگر است " « يخرج الحی » پاورقی : > سؤال كننده : چون باهم سازش ندارند لذا حركت پيدا میشود . جواب : من هم كه میگويم مراتب با هم سازش ندارند ولی آيا حركتمعلول جنگ آنها است ؟ اصلا حركت نكند و ساكن باشد چه میشود ؟ منازل باهم سازش ندارند يعنی در دو آن نمی تواند در يك منزل باشد ولی چرا حركتبكند در همان منزل بماند ؟ سؤال كننده : چون قانع نيست . جواب : پس چون قانع نيست حركت میكند نه اينكه تضاد منازل علتحركت باشد . سؤال كننده : اين حرف من برای اين است كه ماركسيستها میگويند ملا صدراكه قائل به حركت جوهری است موافق با فكر ديالكتيك است . جواب : اشتباه میكنند ، نفهميدهاند ، آنها ، اگر حرف نادرستی راگفتند ما كه نبايد حرف آنها را تكرار بكنيم ، آنها حرف خود ماركس راهم نفهميدهاند تا چه رسد به حرف ملاصدرا ، حرف هگل را هم نفهميدند ، وهمين نفهميدن منشأ اين است كه بعضيها میگويند منطق اسلامی منطق ديالكتيكاست ، اينها ديالكتيك را نفهميدند ، ديالكتيكی كه ماركس میگويد چيزیاست كه بالضروره ماترياليسم از آن استنتاج میشود ، چون اينها قائل بهتضاد به شكلی هستند كه هر ضدی بالضروره ضدش را در درونش میپروراند وهمين تضاد و كشمكش منشأ حركت است ، پس حركت نيازمند به محركی بيروناز اشياء نيست ، اينكه از ارسطو به اين طرف آمدند خدائی قائل شدند بهعنوان محرك اول درست نيست ، و میگويند ما كشف كرديم كه محرك اشياءدر خود متحركها وجود دارد و آن محرك هم همان تضاد درونی است ، پس اينديالكتيكی كه اينها میگويند اول نتيجهاش نفی خدا است ( حالا اين تضاددرونی و بالاتر از آن اين ضرورت را نمی توانند اثبات كنند مطلب ديگریاست ، ما میگوييم نفی خدا لازمه ادعای آنها است ) هم چنين لازمهاش نفیجاودانگی هر چيزی است ، چون میگويند هر چيزی بالضروره نفی خودش را دربردارد ، و به همين دليل موجودات مجرد نمی توانند وجود داشته باشند ، وحتی اين ديالكتيك شامل فكر هم میشود ، پس هيچ فكری هم جاودانه نيست ،بنابراين ، اسلام كه دين جاودانگی است با ديالكتيك سازگار نيست ، البتهديگران اشكال كردند كه ديالكتيك با خود ديالكتيك هم سازگار نيست ، ولیبه هر حال با توحيد و اسلام و اينها كه به روشنی سازگار نيست . |