تعريف میافزائيم كه : مادی گرائی تاريخی يك برداشت اقتصادی از انسان ويك برداشت تاريخی از انسان است بدون اينكه برداشت انسانی از اقتصاد وتاريخ باشد . مسأله مهم همين است ، و تفاوت ما با ماركسيستها نيز دراين جهت است كه ما چون برای انسان شخصيت و اصالت و فطرت قائل هستيملذا برداشتی انسانی از تاريخ داريم ، يعنی تاريخ را ساخته انسان بما هوانسان میدانيم نه انسان ساخته تاريخ و تاريخ ساخته اقتصاد . پس "برداشت اقتصاد از تاريخ و برداشت تاريخی از اقتصاد " و اين همانقربانی شدن انسان است همانطور كه در مسأله از خود بيگانگی شرح داديم .البته خود ماركس درباره انسان بعنوان يك فرد يعنی از جنبه روانشناسیبحث نكرده است و فقط درباره جامعه و تاريخ بحث كرده است . ولی بحثیكه او از جنبه جامعه شناسی و در مورد فلسفه تاريخ دارد نمی تواند فاقدجنبه روانشناسی باشد گرچه ژرژ پوليستر در " اصول مقدماتی فلسفه "خواسته است از جنبه روانشناسی وضع ديگری به آن بدهد كه البته غير قابلقبول است . در واقع معنای مادی بودن هويت تاريخ ، از يك نظر به معنی ماديتهويت انسان و به معنای اينست كه محركات انسان تنها محركات مادی است، انسان گاهی محركات معنوی هم پيدا میكند ولی اين محركات معنوی اصيلنيستند و ساخته شده محركات مادی هستند ، و در عين حال میتوانند مؤثر درمحركات مادی واقع بشوند و اين دو تأثير متقابل در يكديگر داشته باشند ،از قبيل تأثير روبنا ، در زيربنا است ، نه اينكه تأثير آنها مانند تأثيردو قطب مخالف و مستقل در يكديگر باشد ، آن چنانكه ما هم میگوييم ، وتضاد در عالم را از قبيل تضاد قطبهای مستقل میدانيم ، مثل تضاد عناصر كهقدما میگويند ، يا مثل آنچه كه در مورد ساختمان انسان در اديان آمده است، كه انسان را دارای دو درجه از وجود میدانند ، وجود سفلی وجود علوی ،اينها به عنوان دو قطب مخالف در وجود انسان هستند ، و اين غير از ايناست كه اينها میگويند . اينها روح و ماده را به عنوان دو قطب مخالفنمی دانند و هرچه را كه جنبه معنوی دارد تبعی و طفيلی جنبه مادی میدانند. خلاصه از نظر اينها جامعه نيز مانند فرد هويت مادی دارد ، همانطور كهاحيانا فرد متحرك به محركات معنوی میشود ولی اين محركات اصالت ندارند، مولود عادت است نه طبيعت ، جامعه نيز احيانا تحت تأثير محركاتروبنائی واقع میشود و بنابراين اصالت ندارد . آندره پی يتر در كتاب خود حرف عجيبی آورده است ، در ابتدا گفته استتا متضاد نباشد جامعهای وجود نخواهد داشت ، برای اينكه آزادگانی وجودداشته باشند وجود بردگان ضروری است ( 1 ) . خوب تا اينجا حرفی نيست ، برای اين كه آقا وجود داشته باشد بايدنوكری باشد . ولی بعد در پاورقی يك حرف بالاتری از ماركس نقل میكند ،میگويد از او سؤال كردند آلمان چگونه به آزادی میرسد ، گفت : برای اينكه آلمان به آزادی برسد بايد طبقهای كه در زنجير باشند به وجود آورد ، تااين طبقه بتوانند به حكم تضاد آزادی را متحقق سازند ، و تا پاورقی : 1 - ماركس و ماركسيسم - ص . 35 |