دليلها است منتهی او ميگفت : ما عليت را تنها از راه تجربه ميتوانيمكشف كنيم ، و وقتی از راه تجربه كشف بكنيم ، تجربه تنها يك قضيهوجوديه است نه ضروريه . حرفش حرف راستی است ، و حرف بسيار بسياردقيق مرحوم آخوند در باب اتحاد عاقل و معقول اينجا زنده ميشود . شيخ وديگران در باب علم باری گفتند كه مناط علم او " لميت " است ، يعنیذات باری علت تامه است برای موجودات و ذات باری علم به ذات خودشدارد و علم به ذات خودش كه علت موجودات است قهرا علم موجودات همهست . [ و مرحوم صدرالمتألهين ] جواب دادند كه اگر علم ، همان علمحصولی و ارتسامی باشد كه شما ميگوييد يعنی علم ماهيات ، هيچ علم بهماهيتی نميتواند علم به معلول آن ماهيت باشد و علم باری تعالی محال استعلم ارتسامی باشد ، چون لازمه اش اينستكه علم انفعالی باشد . ولی اگر علمبه وجودها باشد نه ماهيتها . [ بنابر اصالت وجود ] علم به حقيقت علت ،علم به حقيقت معلول هم هست ، و بنحو علم حضوری هم خواهد بود ، چون وجودعلت . وجود معلول است بنحو اتم ، بخلاف ماهيت ، كه ماهيت علت عينماهيت معلول نميتواند باشد ، چون ماهيتها متباين بالذات هستند . پسعليت و دليل هميشه دو باب جداگانه نيستند عليت تجربی و علم انفعالیهمينجور است ولی عليت وجودی اينجور نيست . ايراد دومی كه به مبنای هگل وارد است در مورد وحدت عين و ذهن است ،مسئله معرفت و شناخت از مسائل بسيار مهم است و مشكلاتی هم در آن هستكه احيانا انسان را به اشتباهات بزرگ ميكشاند . دكارت آمد به دو نوع معرفت قائل شد . معرفت عقلی و معرفت حسی ، ولیبرای معرفت حسی ارزش قائل نشد ، گفت يگانه معرفت با ارزش معرفتعقلی است . حواس برای ما ابزار شناسائی نيستند ، ابزار عمل هستند و بهماهيت و واقعيت هيچ چيزی از راه حس نميشود نائل شد ، فقط از راه عقلميتوان به واقعيات رسيد . عقل هم يك سلسله فطريات دارد غير وابسته بهحس . بعد از دكارت پيروان او آمدند كه آنها را هم مثل دكارت عقليونمينامند كه ابزار معرفت را فقط عقل ميدانند . بعد ، مكتبی در انگلستان بوجود آمد كه از فيلسوفی بنام جان لاك شروعميشود و بعد فيلسوفان ديگری آمدند و تأكيد بر نظريات او كردند . طبق نظراو مطلب درست برعكس است . و تمام شناسائيها از حس شروع ميشود و عقلهيچ اصالتی ندارد كه از راه حس وارد جمله از لاك معروف است كه گفت :هيچ چيزی در عقل وجود ندارد كه از راه حس وارد نشده باشد . كار عقل ازنظر اينها فقط تجزيه و تركيب و تجريد و تعميم فرآوردههای حس است ، مثلكارخانهايست كه ماده خامش از راه حس به آن وارد ميشود و خودشنميتواند مواد خام ايجاد بكند . بنابراين هر فكری كه ريشهای از حس داشتهباشد ميتواند حقيقت باشد و اگر ريشه حسی نداشته باشد باطل و خيال است .بعد از اينها نوبت به هيوم رسيد . او آمد تأكيد فراوانی بر اين مطلبكرد و افكار بشر را مورد تحليل و بررسی قرار داد و به اين نتيجه رسيد كهبسياری از افكار مفكرين و فلاسفه ريشه حسی ندارند لذا بی ارزش و دورريختنی است ، حتی مفهوم عليت را |