آن خوب است ، حالا حق با كيست ؟ با هر دو ، هر كدام خورش معينی رادوست دارند حكم به خوبی همان ميكنند ، در اينجا يك خوب مطلقی نداريمكه با آن بسنجيم و حكم به صواب يكی و خطای ديگری بكنيم . بعد ميگويد ، اگر دوست داريد برای شما خوب است و اگر دوست نمیداريد برای شما بد است ، اگر عدهای دوست بدارند و عدهای دوست ندارندنميتوان بموجب دليل حكم كرد ، بلكه بايد به زور متوسل شد . همين كه ميگويند : عدالت مال اقويا است ، وقتی يك عدهای اينرا دوستدارند و عدهای ندارند ، هر كه آمد با زور آن مطلوب خودش را تحميل كرد ،آن ميشود قانون ، يا زور آشكار يا زور پنهان . خلاصه سخن راسل اينستكه : مفهوم خوب و بد بيان كننده رابطه ميان شخصانديشنده و شيئی مورد جستجو است ، اگر رابطه رابطه دوست داشتن باشدآنرا خوب ميخوانيم و اگر رابطه رابطه نفرت داشتن باشد آنرا بد ميخوانيمو اگر نه دوست داشتن باشد نه نفرت داشتن ، آن شيئی نه خوب است و نهبد . پاسخ راسل اينست كه اولا بايد ريشه دوست داشتن را بدست آوريم كه چراانسان چيزی را دوست میدارد و چيزی را دوست نمی دارد . انسان چيزی رادوست میدارد كه آن چيز برای حيات او ولو از جنبه خاص مفيد و نافع باشد، بعبارت ديگر طبيعت همواره به سوی كمال خود میشتابد و برای اينكهانسان را در آنچه بوسيله اراده و اختيار صورت ميگيرد وادار به عمل نمايدشوق و علاقه و دوستی را در او تعبيه كرده است . طبيعت همچنانكه به سوی كمال و مصلحت فرد میشتابد ، به سوی كمال نوع ومصلحت نوع نيز میشتابد ، اساسا كمال در قسمتهائی از كمال نوع مجزا نيست. در اموری كه كمال نوع است و كمال فرد در كمال نوع است قهرا نوعیدوست داشتنها كه همه افراد در آنها علی السويه هستند در همه افراد بهصورت يك سان وجود پيدا ميكند . اين دوست داشتنهای متشابه و يكسان وكلی و مطلق ، معيار خوبيها و بديها ( كلی ) هستند . عدالت و سايرارزشهای اخلاقی همه اموری هستند كه طبيعت از نظر مصالح نوع و كمال نوع بهسوی آنها میشتابد و برای رسيدن به آنها از طريق محل اختياری ، علاقه بهاين امور را در نفس همه افراد بوجود آورده و به موجب آن علاقه بايدها ونبايدها بصورت يك سلسله احكام انشائی كلی در نفس بوجود میآيد . پسبرای اينكه معياری كلی در اخلاق داشته باشيم ضرورتی نيست به اينكه خوبی وبدی را از قبيل سفيدی و سياهی و يا كره بودن و مكعب بودن امور عينیبناميم . راسل بعنوان اصل " من دوست دارم " بعنوان يك فرد ، آنهم يكفردی كه فقط به منافع مادی و جسمانی میانديشد توجه كرده است ، اما بهاصل من دوست دارم برای خودم بعنوان فردی كه كرامت والای روح خود رااحساس ميكند : يا اصل " من دوست دارم " بعنوان فردی كه مصالح نوع رادوست میدارم ، توجه نكرده است . |