باهم اختلاف داشتند كسی كه میخواست بر مالك بودن خودش دليل بياوردگفت أنا فطرتها يعنی ابتدا من آنرا به آب رساندم و حال آنكه اگر مثلامیگفت أوجدتها اين مفهوم در آن نبود . در باب فطرت ، ممكن است ما امر فطری را در مقابل امر اكتسابی بگيريم، چون فطرت از ماده فطر است و فطر با خلق يكی است " الفطرش ای الخلقه" يعنی يك شيئی كه فطری است اكتسابی نيست ، اين درست است كه هر امرفطری اكتسابی نيست ولی آيا غير اكتسابی بودن و سرشتی بودن در تعريف امرفطری كافی است ، اگر همين قدر كه ما ثابت كرديم يك چيزی جزء سرشتانسان است ، میتوانيم بگوييم آن فطرتی كه در قرآن است همين است وفطرت قرآن را ثابت كردهايم ؟ نه ! چرا ؟ برای اينكه اموری هم كه درسرشت هست از كجا كه اكتسابی نباشد ؟ اكتساب تاريخی ، يعنی آنچه را كهامروزه فطريات حيوان و فطريات انسان میناميم و میگوييم جزء سرشت انساناست اينها معتقدند در طول ميليونها سال تدريجا در اثر مكتسبات نسلهایگذشته پيدا شده ، مكتب مادی اساسا حرفش همين است كه همه خصلتها را كاربه وجود آورده ، كار خود شخص يا كارهائی كه از خارج موجودهای ديگر رویاو كردهاند ، منتهی يك امور اكتسابی وجود دارد كه اكتسابی بودن آنهابسيار روشن است . و آنها همان چيزهائی است كه يك موجود در بدو تولدش فاقد آنها است وبعد از محيط خودش میگيرد ، خوب اينها به سادگی معلوم است كه مكتسبهستند ، اما آنهائی هم كه میگوييم به حسب سرشت و غريزه دارد ، اينها هممكتسباتی است كه از ميليونها سال جمع شده و متراكم گشته و برای بعديهاموروثی شده و حالا میگوييم جزء سرشت و نهاد آنها است . بنابراين امر سرشتی كه ناشی از اكتساب باشد ( سرشتی بودنش ) چندانارزشی ندارد ، اگر فرض كنيم كه دين امر فطری باشد ولی به اين معنی فطریباشد ، كه در اثر توجه نسلهای گذشته به دين كم كم برای آنها عادت شدهباشد و كم كم به نسلهای بعد به ارث رسيده باشد ، اين فطری بودن ارزشیندارد و دليلی بر حقانيت دين نمی شود ، جواب اين اشكال اين است كه اولا، اين مسئله وراثت به شكلی كه ذكر شد ، يك ادعا است و علم چنين چيزیرا قبول ندارد كه خصلتهای اكتسابی كم كم به صورت خصلتهای فطری در میآيد، نظريه داروين كه از نظر تكامل تدريجی باطل شد ، اصل جهش به ميان آمد ،اصل جهش به اين معنی است كه انواع تغييرات تدريجی پيدا میكنند ولی تامادامی كه تغييراتشان تدريجی است ، نوعيتشان تغيير نكرده در يك مرحلهخاصی است كه يك مرتبه اين تغييرات تدريجی پيدا میكنند ولی تا مادامیكه تغييراتشان تدريجی است ، نوعيتشان تغيير نكرده در يك مرحله خاصیاست كه يك مرتبه اين تغييرات تدريجی تبديل به يك جهش میشود ، بهطوری كه نوع دگرگون میشود ، ( اين همان تبديل كميت به كيفيت است ) نوعكه تغيير میكند اساسا خصلتها عوض میشوند ، منتهی اين را چگونه میشودتفسير كرد ؟ اينها اين مسئله را با همان لفظ ساده تبديل تغييرات كمی بهتغيير كيفيت بيان میكنند ، و از نظر آنها مطلب مهمی نيست ، قبلا تغييردر كميت بود و حالا تغيير كيفيت است ( تغيير در يك عرض بود حالا درعرض ديگری است ) در صورتيكه |