رسيدهاند ، ميگويد بسی نزديك شدهاند . تا اين حرف را ميزند ، مدعی مچشرا ميگيرد و ميگويد چرا نميگوئی رسيدهاند ؟ مجادل ميگويد : همانطور كهدوره سرمايه داری به دو دوره تقسيم ميشود دوره آغازين و دوره فرجامين ،دوره كمونيستی هم دو دوره دارد ، دورهای كه الان هست و لااقل دولت برجامعه حكومت ميكند ، دوره ديگر دورهای است كه تمام اينها از بين ميرودو حتی دولت هم از بين خواهد رفت . كه هنوز جامعهای به اين مرحله نزديكنشده است . حرف ماركس همين است ، میگويد : كمونيزم هم دو دوره دارد : دوره اولدوره ديكتاتوری طبقه پرولتر است و دوره ديگر دورهايست كه در آن دولتهست ولی دولت واقعا نماينده همين طبقه است كه البته لنين در اين مسئلهيك تصرفات خاص كرده است و بعد مدعی میشود دوره نهائی در آينده خواهدبود كه دولت هم در آن دوره نقش خويش را از دست میدهد و اساسا هيچدولتی در كار نخواهد بود . به نظر ماركس سه چيز عامل از خود بيگانگیانسان بودهاند : سرمايه و دين و دولت بنابراين در آن دوره ايدهآل ،دولت هم وجود نخواهد داشت . سپس مجادل ميگويد : من اگر گفتم نزديك شدهاند ، مقصودم نزديك شدن بهاين دوره است ، نه اصل جامعه بی طبقه ، زيرا به اصل جامعه بی طبقه ،انسان رسيده است . مدعی فورا نقض میكند نقضی كه دنيای غرب معمولا به كمونيستها واردمیكنند كمونيستها حرفشان اين است كه دوره سرمايه داری منتهی میشود بهدورهای كه در آن دوره سرمايه ديگر نقشی ندارد و جامعه جامعه بی طبقه است، اينها به اين دو خصوصيت خيلی تكيه میكنند دو نقد بزرگ بر اينها شدهاست : 1 - يكی اينكه : الان هم در شوروی جامعه طبقاتی وجود دارد ولی در شكلديگر ، يعنی اگر مقصود از طبقه تبعيض باشد در آنجا هم هست . [ پس بايدببينيم كه مقصود از طبقه چيست ] مقصود از طبقه دو مطلب است :يكی مسأله اختلاف طبيعی انسانها است كه اين يك امر تكوينی است و اصلابه قرارداد مربوط نيست ، اعم از اينكه نظام عالم را قبول داشته باشيم يانداشته باشيم چنين واقعيتی وجود دارد كه افراد انسان از نظر استعدادهايكسان آفريده نشدهاند . خود اين تفاوت تكوينی داشتن و اختلاف استعدادهایروحی و جسمی ، خود به خود يك نوع روابط قهری ميان افراد بوجود میآورد وهمين سبب میشود كه افراد باهم مرتبط شوند و تركيب ميان افراد جامعهبوجود آيد ، اگر افراد از هر جهت بالسويه خلق شده بودند ، آنوقت همگيریميان افراد جامعه پيدا نمی شد ، و اين همگيری خودش نوعی تسخير است .همگيری يعنی اين فرد كمبود خودش را از آن فرد می گيرد و آن هم كمبودخودش را از اين ، و در مجموع يك نظام طبيعی بوجود میآيد قرآن هم به اينحقيقت تصريح كرده است " " « نحن قسمنابينهم معيشتهم فی الحياش الدنياو رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا ، و رحمة ربك خيرمما يجمعون »" الزخرف / 32 و اين حقيقتی است مسلم در جامعه انسانی ،چه اينكه كسی خدا را قبول داشته باشد يا نداشته باشد ، اين يك معناستاز طبقات . |