در يك جهت و يك اصل مشترك بودند ، يعنی يك معنای واحد در اين معانیمختلف مفروغ عنه بود و آن " امتناع اجتماع نقيضين " است . در همه اينادوار ديالكتيك به چيزی كه شبيه منطق بوده ، اطلاق میشده است ، منتهیبعضی ، آنچه كه ما فعلا " جدل " میناميم " ديالكتيك " اطلاق میكردند [و بعضی به معانی ديگر بكار میبردند ] ، ولی در جدل هم باز امتناع اجتماعنقيضين پذيرفته شده ( و مفروض ) است . بالاخره اصطلاح ديالكتيك نزد همهبه چيزی از قبيل منطق گفته میشده نه اشياء و ابزار خارجی . اما از زمان هگل به بعد اين كلمه يك مفهوم جديد پيدا كرد كه با تماممفاهيم گذشتهاش تفاوت دارد و آن مفهوم جديد اين است كه تناقض را واردمفهوم ديالكتيك كرد . احتمالا هراكليت هم تناقض را وارد ديالكتيك كردهبود . البته لفظ ديالكتيك را بكار نبرده بود ولی اصل فكر را داشت .ديالكتيك هگل ، وجه مشتركش با ديالكتيك سقراط اينستكه در اصطلاحسقراط عبارت بود از آمدن يك فكر ، در مقام استدلال به جنگ فكر ديگر وپيدايش يك فكر جديد در سطح بالاتر ، و هگل آمد اين جنگ را تعميم داد ،نه به صورت يك امر دستوری و اختياری كه انسان در مقام فكر كردن بكارميبرد ، بلكه به صورت يك ضرورت و به صورت يك اصل عام و كلی در همههستی كه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم اين قانون در عالم جريان دارد وجريان عالم به اين نحو است كه يك شيئی ضد خودش را بر میانگيزد و بعد ،از جدال ميان اين شيئی و ضد خودش شيئی در مرتبه كاملتر پيدا ميشود و بهاين ترتيب تكامل در عالم تحقق پيدا میكند ، چه در ذهن انسان و چه درخارج . [ اكنون به بررسی مفهوم ديالكتيك در دوره جديد براساس كتاب پلفولكيه میپردازيم ] : مفهوم ديالكتيك : فولكيه در صفحه 25 [ راجع به مفهوم ديالكتيك در دوره جديد ] میگويد :" با مقابله منطقی سر و كار ندارد و اصل اجتماع ضدين مورد نظر نيست ".در اينجا بايد توضيح دهيم اينها به آنچه كه ما تناقض میگوييم ضديتميگويند . ما دو قضيهای را متضاد ميگوييم كه از نظر موضوع و محمول واحدباشند و از نظر كميت هم واحد ، فقط اختلاف در كيف داشته باشند ، مثلموجبه كليه و سالبه كليه ، اينها را متضادين میگوييم . ولی متناقضين ازنظر ما اينستكه يكی موجبه كليه باشد و ديگری جزئيه ، بعد ميگويد : درمنطق قديم هميشه دو قضيه مثل " آتش ميسوزاند " و " آتش نميسوزاند "را متضادين ميدانند ، اما اگر دو قضيه مثل " آتش ميسوزاند " و " آتشسرد ميكند " باشد ديگر متضاد نيستند ، به تعبير او ميخواهد بگويدمتخالفين هستند ، و حال آنكه ما چنين اصطلاحی در قديم نداشتيم كه اينها رامتخالفين بگويند ، قدر مسلم اينستكه اينها را متناقضين ميگويند ( 1 ) .پاورقی : 1 - اشكال : متخالفين دو قضيهای است كه اجتماعشان محال نيست در موضوعواحد ، مثل شيرينی و سياهی ، > |