حكمت نظری و حكمت عملی هيچ كس بيشتر از شيخ بحث نكرده باشد شيخ دراول " الهيات شفا " ، حكمت را تقسيم كرده است به حكمت نظری و حكمتعملی و در " منطق شفا " مفصلتر بيان كرده و شايد در " مباحثات " ،از همه جاها مفصلتر بحث كرده باشد ، و اين بحثهای قديمی در مجموع يكزمينه خوبی بدست داده است ، اما بقدر كافی بحث نشده است ، و حتی درمورد عقل عملی ، يك اجمالی در كار هست و از كلمات بعضیها استفادهميشود كه عقل عملی را بعنوان يك قوه ادراكی نفس تلقی كردهاند ، يعنیعقل ما دو نوع ادراك دارد يكی قوه ادراك علوم نظری و يكی قوه ادراكعلوم عملی ، ولی از بعضی كلمات استفاده ميشود كه " عقل " در مورد عقلعملی و عقل نظری بنحو اشتراك لفظی بكار ميرود ، و عقل عملی از سنخ عقل وادراك نيست ، قوه عماله است نه قوه علامه ، در كلمات حاجی [ سبزواری ]مطلب به اين شكل آمده است . پس اين مطلب درست در كلماتشان روشننيست كه عقل عملی و عقل نظری ، دو قوه ادراكی هستند يا اينكه نه : اينقوه يكی قوه علامه است و ديگری قوه عماله ، كه در اين صورت اطلاق عقل برعقل عملی [ و عقل نظری ] از باب اشتراك لفظی است ، يعنی عقل عملی درواقع از سنخ عقل [ بمعنای قوه علامه ] نيست . [ به هر حال ] قدمای ما ، حكمت عملی را كه شامل اخلاق هم هست اينجورتعريف ميكردند : علم به افعال اختياری انسان ، از حيث اينكه چگونه بايد باشد ، و اينكهچطور اگر باشد علی افضل و احسن و اكمل ما يمكن است . اين نوع تعريفی بودكه قدما ميكردند ، كه با يك مسئلهای كه در حكمت نظری بود ( كه آن مسئلهنظام احسن واكمل است كه آيا اين نظام موجود نظامی است كه علی افضل واحسن واكمل ما يمكن است يا نه ) تا اندازهای شبيه میشد البته مسأله نظاماحسن درباره " هست و نيست " است ، ولی در مورد افعال اختياری انسانبحث از " هست و نيست " نيست ، بحث درباره اينستكه چگونه بايد باشدو اينكه چگونه اگر باشد ، علی احسن و افضل واكمل مايمكن است . علمای جديد ، گاهی اينجور تعبير ميكنند و ميگويند : اخلاق ، علم چگونهزيستن است ، نه اينكه چگونه انسان زيست ميكند بلكه چگونه بايد زيستبكند . اينهم تقريبا همان مفهوم را ميرساند ، ولی با چند قيدی كه بايد بهآن اضافه شود : يكی اينكه : چگونه بايد زيست كند ، چگونه بايد زيست كندكلی است ، همچنانكه قدما هم كه ميگفتند : علم به اينكه افعال اختياریانسان چگونه بايد باشد ، مقصودشان چگونگی كلی بود ، يعنی يك دستور العملكلی برای همه انسانها ، نه اينكه من بالخصوص چگونه بايد رفتار بكنم و آنديگری چگونه . پس كليتی كه برای همه اينها محفوظ است . يك قيد ديگریهم بايد به اين تعريف اضافه كرد ، و آن اينكه : اينها ميگويند . اخلاقعلم چگونه زيستن است ، گاهی خود اينها هم يك قيدی به آن اضافه ميكنندكه با نظر قدما نزديكتر ميشود ، و آن اينكه ، ميگويند : چگونه انسانزيست كند كه زيستش دارای قداست و تعالی باشد . در مفهوم اخلاق يك نوعتقدس و تعالی و باصطلاح " ارزش داشتن " خوابيده است ، [ سخن از ايناست كه ] امروز ، چگونه انسان با ارزش زيست بكند . |