با آن مرتب مواجه هستيم ، من بايد فلان غذا را بخورم من بايد فلان لباسرا بپوشم و نظاير اينها ، نوع دوم بايدها و نبايدهای كلی كه نمونه آن ذكرشد . حالا اين خوب و بدیهای كلی چه ريشه و چه مبنائی دارد ؟ بعد از آنكهخوبی و بدی را يك صفت عينی ندانستيم به معنائی كه متكلمين ميگويند كهحسن و قبح ذاتی است و ذاتی به معنای اينكه صفت عينی اشياء است و قائلبه چيزی شديم كه در نهايت امر به رابطه ميان انسان و آن شيئی مربوطميشود ، بايد ببينيم بر اين مبنی خوبی و بديهای كلی چگونه توجيه ميشوند ؟سه نوع توجيه در اينجا هست : توجيه اول : توجيه اول اين است كه انسان يك انگيزههائی دارد كه برای تأمين نيازهاو احتياجات فردی است ، مثل اينكه مثلا گرسنه است باعث و انگيزه پيداميكند كه غذا بخورد ، و نظاير اينها . انسان يك نوع انگيزههای ديگر دارد كه انگيزههای نوعی است يعنی واقعادوست دارد چيزی را كه آن چيز برای خودش نيست ، برای غير است ، دوستدارد غير سير بشود همچنانكه دوست دارد خودش سير بشود ، خدا انسان رااينجور آفريده است . اگر اين توجيه را بپذيريم ، آن حرف آقای طباطبائی خلل پيدا ميكند كهميگفتند : دستگاه احساسی انسان متطابق با دستگاه طبيعی و تكوينی اوست ،يعنی هر چه كه طبيعت فردی و شخصی او به سوی آن حركت ميكند ، دستگاهاحساساتی و انگيزهای او هم در خدمت آنست ، قهرا ايشان اصل استخدام رايك اصل عمومی ميگيرند ، و توجيه ذكر شده با حرف ايشان منافات دارد . [چون طبق اين توجيه ] يك كار ، يك نوع كار ، اگر به خود فرد بر گردد ،ميشود عادی و مبتذل ، خود آن كار عينا وقتی به غير برگردد ، ميشود متعالیو مقدس ، غيريت ملاك تقدس و خوديت ملاك عدم تقدس ميشود . هرچه برایخود بود ، عادی و مبتذل است و اگر برای غير بود عالی و مقدس است ، يابه تعبير ديگر اگر برای خود بود برای فرد است [ و میشود كار غير اخلاقی ]و اگر برای غير بود ، و برای انسان بماهو انسان بود ، يعنی انگيزه كلیانسانها بود و به همه انسانها تعلق گرفت ، اين ميشود اخلاقی . پس معياراخلاقی بودن و غير اخلاقی بودن ، به يك تعبير خود بودن و خارج از خود بودناست و به تعبير ديگر ، فردی بودن و كلی بودن است ، كليت است كه ارزشميدهد به كار ، با اينكه ماهيت فعل ، با فعل فردی فرق نكرده است .پس درست است كه خوبی به معنای اينستكه من دوست دارم ولی يك وقتدوست دارم برای خودم ، و يك وقت دوست دارم برای ديگران ، و قهرا آنچهكه برای ديگران دوست دارم و خير و نفع ديگران در آنست ، جنبه كليتپيدا ميكند و جنبه دوام پيدا ميكند ، و قهرا [ روی اين نظريه ] اخلاق همكلی ميشود و هم دائم ، و كار اخلاقی ميشود " كاری كه از دوست داشتن خيرو نفع ديگران سرچشمه بگيرد " و اين ميشود يكاصل كلی دائم و اين تعريفاز اخلاق ، چيزهائی مانند دروغ مصلحت آميز را هم توجيه ميكند . " راستی" چرا خوب |