برای شاگرد اصل موضوع بود نه برای همه ، به شاگرد میگفتند تو اينرا فعلاتعبدا فرض كن و روی اين فرض ببين قضيه چگونه است تا بعد در محل خودشبرايت ثابت شود . امروز علم به اينجا رسيده است ( و همان جدائی علم از فلسفه آن را بهاين بدبختی رسانده است ) كه بسياری از اصول را نه فقط دانشجو بايد اصلموضوع و فرضی بگيرد ، بلكه اصلا ثابت كردنی نيست ، ما فعلا فرض را براين میگيريم چون براساس اين فرض فعلا میتوانيم پديدهها را توجيه بكنيمولی هيچ دليلی نداريم كه آن ( اصل ) درست است ، چون مانعی ندارد كهبعدا بطلان آن ثابت شود مگر براساس فرض هيئت قديم ، خسوف و كسوف ونظاير آن قابل توجيه نبود ؟ با اينكه بعدا بطلان فرض هيئت قديم ثابتگشت . علم از نظر توجيه نهائی جهان " لا ادری " است ، يعنی علم غالبا بااصول موضوعه سر و كار دارد . و امروزه علم به سوی لا ادری گری پيش میرودو اين غير از فلسفه است كه ادعای جز میبودن و " اين است و جز ايننيست " بودن میكند ، فلسفه ماترياليسم جزمی است و فلسفهای است كهبقول خودش " مصممانه هر علت ماورائی را رد میكند " آيا چنين فلسفهایمیتواند براساس يك اصل فرضی بنا شده باشد ؟ مسلما نه . ما يك وقت با اينها طرف هستيم كه روی اصل عليت مطلب را بنا میكنندو به مسئله ضرورت و امتناع تخلف معلول از علت قائل هستند ، و الهيونرا ( هو ) میكنند كه آنها قائل به معجزه هستند ومعجزه نقض قانون عليتاست و لذا خرافه است ، چنين است و چنان است ، لذا حق داريم از مستنداز ضرورت وجزم سؤال كنيم ، بله اگر با لا ادريها طرف بوديم چنين سؤالیمورد نداشت ، چون آنها اساسا حرفی ندارند ، میگويند ما نمی دانيم ، و "نمی دانم " با " میدانم نه " دو منطق است ، نه يك منطق اينها بااستفاده از منطق هگل نمی خواهند " نمی دانم " درست كنند ، و اصلموضوعی فرض كنند ، بلكه اصل را ادعا میكنند كه از اصل متعارف هم خيلیقرص تر به آن چسبيدهاند هگل كه منطقش براساس اصل موضوع نيست ،براساس ضرورت عقلی منطقی لا يتخلف است ، ضد از ضد استنتاج میشود و غيرآن محال است ، شما اگر گفتيد كه زيد انسان است و مثلا انسان حيوان است، ضرورت منطقی است كه زيد حيوان باشد و غير آن محال است ، و اين اصلموضوع نيست ، بلكه ضرورت عقلی است . هگل منطق خودش را بر همين اساسطرح كرده ، و اينها با اينكه بقول خودشان جنبههای ايدهآليستی منطق هگل رادور ريختهاند آن وقت پيدا شدن ضدی را از ضد ديگر در عالم عين ، میخواهندبا همان ضرورت اثبات كنند ، بدون اينكه اين مطلب بعد از حذف جنبههایعقلی منطق هگل قابل اثبات باشدو حرف ما اينستكه آن ضرورت منطقی عقلی (نه اصل موضوع ) تنها بر پايه حرفهای هگل قابل اثبات است ، ولی چون ما وشما هر دو آن پايهها را قبول نداريم ، نبايد آن ضرورت را قبول بكنيم وبدون آنكه چنين ضرورتی در كار باشد بايد به توجيه عالم بپردازيم ، يعنیبرگرديم ، به سرحد اول خودمان و ديالكتيك يك قدم هم نمی تواند به جلوبردارد ، و حال آنكه شعار مهم آنها همان مسئله جزمی بودن و ضرورت است ،مغالطهای كه بسياری را شيفته اين مكتب كرده است ، و طبق اين مغالطهشانعالم امكان يك باره به عالم ضرورت تبديل شده است . |