اين تعبير كه گفته شده است مادی گرائی تاريخی يك بررسی تاريخی اقتصاداست در واقع به اين مطلب بر میگردد كه تاريخ ماهيت و هويت اقتصادیدارد و اقتصاد ، وجود تاريخی . يعنی اگر بخواهيم با تعبيرات دقيق فلسفیمطلب را بيان كنيم بايد بگوئيم كه از نظر ماركسيسم تاريخ ماهيت اقتصادیدارد ( يعنی اگر با " ماهو ؟ " از تاريخ سؤال شود جوابش بايد مشتمل برجنس و فصل اقتصادی باشد ) و اقتصاد هم وجود تاريخی دارد . و اما برای توضيح مطلب بايد به اين سؤالات پاسخ داد كه : آيا جامعهماهيت واقعی دارد ؟ ماهيتش چيست ؟ آيا تك ماهيتی است يا چند ماهيتی؟ آيا حی است يا غير حی ؟ . . . آيا جامعه واقعيت و حيات دارد ؟ بطور كلی درباره جامعه بشری اين بحث از اول مطرح است كه آيا جامعهواقعا از خود حيات دارد ، يعنی آيا درست مانند هر موجود زنده از يكروح و يك حيات برخوردار است و خاصيتهای موجود زنده را دارا است يانه ؟ البته اين مطلب را به شكل تعبير خطابی و به شكل تشبيه بسيار تكرارمیكنند ولی مطلب از حد تشبيه بالاتر است ، میخواهند بگويند كه اين امربه صورت يك واقعيت وجود دارد . بقول اينها ما معمولا " انفرادی " فكرمیكنيم ، يعنی اصالت را برای فرد قائل هستيم و جامعه را يك امر اعتباریمیدانيم و میگوئيم جامعه همان مجموع افراد است و مجموع يعنی كل مجموعیهم وجودی ندارد و وجودش اعتباری است ، وجود واقعی مال افراد است ، پساگر ما چيزی را به " كل " نسبت بدهيم ، جز تعبير مجازی و شاعرانه چيزديگری نيست ولی مطلب حتما به اين نحو نيست [ كه فقط افراد اصالتداشته باشند و جامعه تنها مجموعه افراد باشد ] . اخيرا نظريهای پيدا شده و از طرف جامعه شناسان مانند ( جامعه شناسمعروف فرانسوی ، دوركيم ) هم تأييد شده كه جامعه اصالت و حقيقت دارد ،و افراد اصالت وحقيقتی ندارند ، راهی هم كه برای توجيه اين نظريه بيانمیكنند يك راه نسبتا علمی است ، میگويند : مگر در مركبات ديگر چطور است ؟ عناصر كه باهم تركيبمیشوند و يك شيئی ثالث بوجود میآيد ، مثلا دو عنصر اكسيژن و هيدروژنتركيب میشوند آب بوجود میآيد اين آب الان يك هويت جديد است ، واجزايش در آن مستهلكند ، والان ديگر نمی توانيم بگوييم اكسيژن و هيدروژنوجود دارد و آب يك امر اعتباری است ، نه الان ، آنكه حقيقی است خودآب است ، دوركيم معتقداست افراد هم در جامعه همين طورند ، ما افراد رايك وقت از نظر زيست شناسی در نظر میگيريم ، يعنی اين اندامها كه با همتركيب نمی شوند ، اينها از هم جدا هستند ، اين يك شخص است و آن يكشخص ديگر ، ولی آنكه جامعه را تشكيل میدهد اين اندامهای لا يشعر نيستندانسانها هستند ، انسانها از آن نظر كه شخصيت دارند ، نه از آن نظر كهشخص هستند كه از اين نظر شيئی هستند نه شخصيت . انسانها از نظر وجود اجتماعی نتيجه هزاران فعل و انفعالی هستند كه درجامعه رخ داده است يعنی واقعا افراد جامعه از جهت روحی باهم تركيبشدهاند ، وقتی دو نفر باهم هستند يكی از ديگری فكر و سرشت و خلق و خویمیگيرد و آن ديگری نيز از آن الهام میگيرد ، |