حالا اينكه چرا اين صورت فاسد بشود ، اين خودش مسألهای است . اصلا چراپيری در ماده پيدا میشود ؟ شما كه میگوئيد صورت عاشق ماده است و ملائمبا او است چرا او را رها میكند تا نوبت به صورت ديگر برسد ؟ امثالبوعلی كه فلسفهشان فلسفه كون و فساد است معتقدند كه زوال و فساد صورتاز همين راه تضاد است . معتقدند كه چون صورت بطبع خودش عاشق ماده استو ميان آنها تلائم وجود دارد فناها فقط معلول تضادهای بيرونی است . يعنیعوامل در خارج وجود دارد كه نابود كننده و فرسوده كننده صورت است و چونآن عوامل خارجی صورت را فاسد میكنند صورت ديگر پيدا میشود . مثلا يكماده صورت گياهی پيدا میكند و قاعده نمی بايست اين صورت زايل شود ولیعوامل خارجی آن قدر توی سر آن میزنند كه آنرا از كار میاندازند و پيری وفرسودگی پيدا میشود . يعنی شيئی اگر از خارج تحت تأثير قرار نگيرد ، هرمادهای هر فعليت و هر صورتی را كه پيدا میكند الی الابد آن فعليت راخواهد داشت ، بنابراين مرگها و پيریها با علل بيرون از شيئی توجيهمیشوند ، لهذا اگر انسانی را فرض كنيم كه هيچ مزاحمی از خارج برايشپيدا نشود دليل ندارد كه پيری و فرسودگی بر او عارض شده و عمر جاوداننداشته باشد ( 1 ) . پاورقی : 1 - راجع به منشأ پيری و منشأ مرگ نظريه امثال بوعلی اين است كهعوامل بيرونی است كه هر موجودی را پير میكند و اگر تضاد عوامل بيرونی [با آن موجود ] نبود حالت جوانی و نشاط هميشه باقی بود : اما مرحوم صدرالمتألهين كه قائل به حركت در جوهر است با اين نظريهمخالف است و قائل است به اينكه مرگ برای موجود زنده يك حالت طبيعیاست و اگر هيچ علتی هم از خارج نباشد تدريجا خود اين ماده صورت را رهامیكند . وی در جلد چهارم " اسفار " كه بحث مرگ را طرح میكند ، همين نظريهبوعلی و امثال او را نقل كرده و بعد میگويد : نه ، ما اين مطلب را قبولنداريم ، چون بنابر حركت جوهری خود طبيعت بحسب ميل خودش صعود به عالمبالا دارد ، و نفس انسان كه با بدن همراه است تعلق تدبيری نسبت به آندارد و در واقع ماده را برای استكمال خودش استخدام میكند و تدريجا وقتیمیرسد به يك مرحلهای كه امكاناتش بفعليت میرسد بعد از آن نيازش قطعمیشود . يعنی وقتی كه قضاء و طر كرد از بدن خود ، بخود آنرا رها میكند وتعلق تدبيريش از بدن قطع میشود : و پيری معلول اين است كه نفس تدريجاتدبير خودش را از بدن میگيرد : و لهذا او میگويد كه مرگ [ از يك نظر ]تدريجی است به اين معنی كه نفسی كه متولد میشود از همان " آن " اولبسوی عالم آخرت در حركت است و علاقه تدبيرش به بدی برای نيازی است كهتدريجا به بدن دارد و بعد به هر اندازه كه بفعليت برسد تدريجا از تعلقتدبير نفس به بدن كاسته میشود : يعنی - از همان روز اول پيری برای انسانشروع میشود و اگر هم فرض كنيم كه او را در يك محيطی قرار دهيم كه عاملفرسوده كنندهای از قبيل بيماريها و فشارها و بی تعادلیها در او اثر نكندبازهم جاودانه باقی نخواهد ماند : البته نمی توان تعيين كرد كه چقدر باقیخواهد ماند ، مثلا ممكن است صد هزار سال باقی بماند ولی بالاخره نفس بدنرا رها خواهد كرد > |